۲۸.۱۲.۰۲

غورر آپ مجموعه داستان بهمن فرسی

 ندیدن اصلا سخت نیست، دیده نشدن سخت است. 

***

من حالا آدم ها را فقط می شنوم. حرف ها برایم جالب است. راستش نام و نسب دیگر نیست.

***

صف آقاجان! علامت نظم و تمدن و رعایت حقوق نیست. صف توهین به مقام شامخ آدمیزاد است. صف نشانه ی اجبار و تنگنا و کمبود و فشار و نابرابری است. علامت نزول فرد است به حد راس! من چرا باید با این گاو در یک صف باشم؟ نظم و نظامی که صف را به آدمیزاد تحمیل می کند خودش هرگز رنگ آن را نمی بیند. عاملان این صف و صف بازی، سهمیه شان از هر چیزی که جماعت به خاطر آن در صف می ایستند، بی صف و مف، دم در خانه هاشان به آنها تحویل می شود. اگرنه کجا هستند آن حضرات؟ یکی شان را توی این صف به من نشان بده ببینم؟ صف، دروغ بزرگ تاریخ است. 

۲۷.۱۲.۰۲

نامه زندخت شیرازی

 خوب چرا یکی از باغچه های شهرداری را برای نشیمن من به خودم نمی بخشند که از این خانه تنگ نجات یابم؟ من در این سوراخ بدهوای پر سر و صدا حال حشرات پیدا کرده ام و مانند حیوانات درنده شده ام. من یک نفر روح دوست معنی پرست بوده ام. چرا روح و تجلیات روحی مرا گرفته جسما و روحا به امید مفلوجم نموده اید. شما مرا کشته اید و مرده ام را برای ملعبه نگه داشته اید. 

۷.۱۲.۰۲

ماشین‌نویس‌ها و ببر

 این است که دیگر من را اتش می زند. خودشان می پرسند حالت چطور است؟ اما وقتی بهشان جواب دادی به حرفت حتی گوش نمی دهند‌ چند روز پیش جوانکی توی فروشگاه که چیزهایی را از آنجا می خرم یقه ام را چسبید و پرسید حالت چطوره؟ تا آمدم بگویم: ای بد نیستم  دم ایستگاه اتوبوس آنطرف چهار راه بود! همه شان مثل هم اند هیچ کس به ارزش های انسانی دیگر کار ندارد فقط بلدند پول بسازند. پول. 

 به یک چیز دیگر هم اهمیت می دهند به اینکه شخصیت اجتماعی پیدا کنند  و به همین دلیل هم هست که این روزها اصلا شخصیتی پیدا نمی شود.

نمایشنامه 

ماشین‌نویس‌ها و ببر

موره‌ی شیسگال

پرویز صیاد

https://t.me/nellynevesht/4030

بابا لنگ دراز

 جودی ابوت: شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچ کس به ارث نبرده ام

***

جودی ابوت: سر میز به ما خیلی خوش می گذرد همه با هم می گویند و می خندند و قبل از شروع غذا هم کسی دعا نمی کند. این خود نعمتی است که انسان مجبور نباشد برای هر لقمه از کسی شکرگزاری کند. شاید من کافر هستم ولی اکر یک عمر به اجبار شکرگزاری کرده بودید کافر می شدید.

***

من با چشمی دورنمای زندگی را تماشا می کنم که سایر دختران که در محیط مساعد بزرگ شده اند نمی بینند. بسیاری از دختران هستند که نمی دانند خوشحال و سعادتمندند، آنها چنان به خوشی ها عادت کرده اند که احساستشان فلج شده است.

***

جودی ابوت: تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم، وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ، چیزی شبیه غرور! لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ، بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند نمیگذارم، نمیخواهم...بابا لنگ دراز من همین که هستی دوستت دارم ، حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم.

***

جودی ابوت: انقدر راجع به شما فکر کرده ام که نمی توانم باور کنم شما از گوشت و استخوان ساخته شده اید. 

رمان بابا لنگ دراز

جین وبستر

https://t.me/nellynevesht/4041

۱.۱۲.۰۲

بر جاده های آبی سرخ نادر ابراهیمی

ای کاش خدا داشتی و از شر این تنهایی وحشت انگیز خلاص می شدی

_من نمی بایست خدا داشته باشم، خدا می بایست مرا داشته باشد. 

***

دریا به قدر ناامنی اش صدا دارد. 

***

تعصب در زبان های ما غالبا چیزی منفی و احمقانه است، اما در ایران این واژه بار مثبت دارد شما اگر می خواهید این واژه در فارسی بشکند و از اعتبار بیافتد باید واژه ای مانند خَر را به اول کلمه ی تعصب اضافه کنید مثلا بگویید ایرانی ها خر متعصب هستند. 

***

عشق از بهانه می گریزد. عشق صراحت لهجه می خواهد. 

***

جلد دوم

باران بر جسم می بارد اما روح را می شوید.غریب است واقعا 

***

خنده ای که یک دوست را برنجاند از گریستن دردناک تر است. 

۲۸.۱۱.۰۲

دیوانه و پیشگام و سرگشته جبران خلیل جبران

 ای عزلت من و تفرد من 

تو برای من از هر پیروزی گرامی تری

و بر دلم از همه افتخارات جهان خوش تری

***

من همچون توام ای شب، پر شکیب وشور، زیرا که در سینه ام هزار عاشق جان سپرده با کفن هایی از بوسه های پژمرده مدفون اند. 

***

من زندانی ِ روزها و شب های شما بودم

**

شادی ام از درد تنهایی مرد

۲۲.۱۱.۰۲

تعهد اهل قلم آلبرکامو

 شگفت زده کردن آسان تر است تا متقاعد کردن.

***

فقر از عواطفی که با او بیگانه اند سلب قدرت می کند. حتی عشق هم چیزی می شود تجملی، و این یعنی محکوم کردن فقر. 

***

دروغ گفتن تنها آن نیست که چیزی را نیست بگوییم هست. دروغگویی این است چیزی را که هست، زیاده وانمود کنیم. 

***

 هر اندیشه ی غلطی در دریایی از خون پایان می گیرد. اما همیشه در خون دیگران 

***

مارتن دوگار: مهم نیست که آدم کسی باشد، مهم آن است که کسی بماند. 

***

عقل هیچ گاه مانند زمانیکه شادی بی خطر چند نفر انساندوست کتابخانه نشین بوده، در انحطاط نبوده است. 

***

من در میان روشنفکران نمی دانم چرا همیشه چنانم که گویی مرتکب تقصیری شده ام. همیشه احساسم این است که یکی از مقررات قبلیه را نقض کرده ام. 

***

کارگردانی را می شناختم و دوستش داشتم که به نویسندگان و بازیگرانش می گفت: خودتان هم ابله و پیش پا افتاده باشید. در نظر او کسی احمق نبود. هر کس این حق را داشت که وقت صرفش کنند. نویسندگانی هستند که می خواهند با ابله ترین مردم سخن بگویند با اینکه سخت است اما این ها بسیار موفق می شوند. کسانی که می خواهند فقط باهوش ترین مردمان را مخاطب قرار دهند همیشه شکست می خورند. 

پ.ن: کاش یکی هم وقتشو صرف من می کرد. 

***

من با شما مبارزه می کنم چون منطق شما هم مثل قلب شما جنایت کار است.

***

انقلاب سیاسی بدون انقلاب اخلاقی که نیروی آن را دو چندان می کند و به آن بعد واقعی می بخشد، میسر نیست. 

***

نظم عدالت را تحکیم نمی بخشد، عدالت است که نظم را مستحکم می سازد. 

۹.۱۱.۰۲

شبه خاطرات علی بهزادی

 برتولت برشت در زمان قدرت هیتلر به این نتیجه رسیده بود که: اگر می خواهید به کارهای دیکتاتور ایراد بگیرید و امکان آن را ندارید، به دیکتاتورهای دیگر حمله کنید!

***

وقتی نوشتن بیوگرافی را شروع کردم آشنایان از من می پرسیدند از چه کسانی نوشته ای؟ می گفتم: یحیی ریحان، آرسن میناسیان، مهندس گنجه ای، زین العابدین رهنما. پاسخ این بود: اینها را که کسی نمی شناسد! گفتم می نویسم تا بشناسند. بدانند در کشورشان چنین افرادی هم می زیسته اند. 

***

خاطرات چیزهایی را ثبت می کند که تاریخ به آنها توجه ندارد یا دون شان خود می داند به آنها بپردازد. اما گاهی یک شعر یا یک نکته می تواند مسائل سیاسی زمان یا شرایط روزگار یا خصوصیات افراد را بهتر از یک مقاله توجیه کند. 

***

احمدشاه از شنیدن خبر رفتن انگلیس از ایران هراسان شده بود و می خواست ایران را ترک کند. وقتی پرسیدند چرا می خواهی به اروپا مراجعت کنی گفت در امان نیستم. اگر قشون انگلیس برود چگونه می توانم در پایتخت خودم که قشون پلیس و ژاندارم ده ماه است مواجب نگرفته اند زندگانی کنم؟ اگر متجاسرین به من حمله کنند چه کنم؟ در نتیجه به سفارت انگلیس ملتجی شد. 

***

حسینقلی مستعان یک نویسنده ی بی اعتنا به جاه و مقام بود او در مجله ی راهنمای زندگی نوشت: من در آن زمان نه عکسی از رضاشاه چاپ کردم نه تملق او را گفتم. 

راست می گفت او این عادت بی اعتنایی به مقامات را تا آخر عمر حفظ کرد. 

برخلاف بسیاری از نویسنده ها که از افتخارات خود می دانستند که بگویند نوشته های دیگران را نمی خوانند، مستعان قصه های تمام مجله ها را می خواند. 

راست گفتی عشق خوبان آتش است/سخت می سوزاند اما دلکش است

حسینقلی مستعان شعر هم می گفت و به نام مولوی چاپ می شد. او به رادیو نامه نوشت و گفت: شعری که به نام مولانا جلال الدین ضبط کرده اید از من است و در مطبوعات چاپ شده. هیئتی برای تحقیق تشکیل دادند و چون ثابت شدن مستعان گفته واکنش رادیو در برابر آن این بود که پخش مجدد آن را ممنوع کرد. 

***

آرسن میناسیان یک انسان و مظهر عطوفت بود. او یک مسیحی بود اما بسیاری از مردم رشت می گفتند اگر مسلمان خوب می خواهید سراغ آرسن بروید. 

کتاب شبه خاطرات علی بهزادی

۴.۱۱.۰۲

ریچارد داوکینز

 دزدان در جامعه ای به ثروت می رسند که که جمعیت غالب آن جامعه از قربانیان صادق تشکیل شده باشد. اگر همه همیشه دروغ بگویند دروغگویی مفهوم خود را از دست می دهد چون دیگر حقیقت قابل اتکایی وجود نخواهد داشت که مطلب کذب را با آن مقایسه نماییم. 

***

بسیاری از افسانه های قبیله ای از جمله افسانه ی ادم و حوا از زیبایی شاعرانه برخوردارند ولی متاسفانه به دلیل عدم توجه بسیاری افراد باید مرتبا تکرار کنم که این افسانه ها حقیقی نیستند این افسانه ها تاریخ نیستند حتی کورسویی از تاریخ را در خود ندارند. 

***

شما آزادید یک تخمک لقاح یافته را به عنوان یک انسان تعریف کنید ولی این سلول تخم سیستم عصبی ندارد، پس آسیبی نمی بیند نمی داند که سقط شده و حس ترس یا پشیمانی را هم ندارد. ولی یک زن دارای سیستم عصبی است اگر مجبور شود بچه ای که نمی خواهد و نمی تواند از او مراقبت کند را به دنیا بیاورد آسیب می بیند. 

***

تعمق راجع به این پرسش که چرا تمام دانه های برف از یکدیگر متفاوتند ارزشمند است و از این جهت است که هر یک از آنها گذشته ای مختص به خود دارند. بر خلاف بلورهای نمک که از نواحی پیرامونی و لبه های خود در آب به شکل مایع رشد می کنند، بزرگ شدنِ دانه های برف در حال سقوط از ابرهای بخار آب از طریق افزوده شدن بلورهای کوچک آب به همان دانه ی برف صورت می پذیرد. هر دانه برف در مسیر خود رو به پایین از دل ابر، دما و رطوبت های مختلفی را ترجمه می کند. 

کتاب outgrowing god 

۳۰.۱۰.۰۲

آنشرلی جلد چهارم و پنجم

 بین همه ی اتفاق های نامطمئن زندگی ازدواج کردن از همه چیز نامطئن تر است. 

***

آنقدر تنها مانده ام که حرف زدن یادم رفته. 

**

وقتی عشق یا غمی عمیق قلب کسی را فرا می گیرد، قدرتی شگرف پیدا می کند. 

***

به کشیش گفتم باید صبر می کرد تا زنش بزرگ شود بعد با او ازدواج کند. کشیش گفت: می خواسته خودش زنش را تربیت کند. به این هم می گویند مرد؟ 

**

وقتی زنجیرها را از دست و پای یک زندانی باز می کنند او تا مدتی احساس عجیبی دارد و فکر می کند چیزی را از دست داده!

۲۲.۱۰.۰۲

۱۴.۱۰.۰۲

آنشرلی جلد دوم و سوم

 تا به حال دقت کرده ای وقتی مردم می گویند وظیفه ی خودشان می دانند مسئله ای را بیان کنند، باید منتظر شنیدن جمله های انتقاد آمیز باشی؟ چرا هرگز هیچ کس وظیفه ی خودش نمی داند مسائل خوشایندی را که درباره ات شنیده به گوشت برساند؟ 

***

هیچ کس نمی تواند افراد مختلف را یک جور دوست داشته باشد. تو را دوست دارم چون تویی.

***

پس تخیل به چه درد می خورد اگر نتوانی چند دقیقه دنیا را از چشم دیگران ببینی؟

۹.۱۰.۰۲

آنشرلی جلد اول

 اگر واقع بین باشیم حتی بچه دار شدن مردم هم می تواند خطرناک باشد چون همه بچه‌ها خوب بار نمی آیند.

**

من همیشه به چیزهایی که دوست دارم شب بخیر می گویم.

***

عاشق نشدن کار سختی است.

**

خیالبافی به من کمک می کنه متوجه گذر زمان نشم.

***

فکر نمی کنم خدا انقدر وقت داشته باشد که به مدل لباس یک دختر یتیم رسیدگی کند.

***

نصف لذت هر چیز انتظاری است که برایش می کشی. 

آنشرلی

۶.۱۰.۰۲

داستان نامه یک زن ناشناس

 زندگی من از همان موقعی شروع شد که خود را نزدیک تو یعنی آرزوی ابدی ام یافتم. آن موقعی که دره ها و کوه ها و رودها بین ما فاصله داشت. 

***

می خواهم پس از سالها انتظار مرا بشناسی و به من توجه کنی و مرا دوست بداری. 

**

آنچه خوب است فراموش نمی شود. من نیز تو را فراموش نمی کنم.

داستان نامه یک زن ناشناس

استفان تسوایگ

https://t.me/nellynevesht/3850

کتاب لباس کوچک جشن

 بین افراد مرزهایی وجود دارد مثل پول 

ثروتمندانی هستند که دست به کتاب نمی زنند، فقیرانه هستند که شور خواندن هستند

**

کتاب برای او هدیه ای است، هدیه در مقابل رنجی که کشیده هدیه ای که هیچ کس آن را نمی خواهد.

**

وضعیت بحرانی وضعیت طبیعی دنیاست.جنگی پس از جنگی دیگر، اکتشافی پس از اکتشافی دیگر، رقم شرم آوری از میزان خودکشی، قحطی عطرهای لوکس. در دنیا هر آنچه که هست با هم مخلوط می شود هر آن چیزی که هست می تواند با چیز دیگری سازگار باشد به جز عشق. او با هیچ چیز همگن نمی شود. جایش خالیست مثل نان.

**

برای دوست داشتن زمان لازم است آنقدر زمان که بتواند به تمام نیازهای عاشقانه ی ما پاسخ گوید.

**

عظمت یک کتاب به عظمت ناامیدی آن است.

**

تو همانی که احساس عشق را در من می انگیزی. اگر می توانی آن را برانگیزی پس می توانی آن را آرام کنی

**

همیشه وقتی از کتابی بزرگ بیرون می آیید دچار افسردگی می شوید.

**

هیچ کس در کلیسا دعا نمی کند مگر شمع ها که تمام خون خود را از دست می دهند.

کتاب لباس کوچک جشن

کریستین بوبن

https://t.me/nellynevesht/3855

کتاب پسرک، موش کور، روباه و اسب

 موش کور گفت من خیلی کوچکم پسرک گفت: آره ولی با بودنت تغییر بزرگی ایجاد می کنی.

***

وقتی بزرگ شدی می خوای چی بشی؟

پسرک گفت: می خوام مهربون بشم.

**

چقدر زیبایی هست که ما باید مراقبشون باشیم.

**

پسرک پرسید: شجاعانه ترین حرفی که زدی چی بوده؟

اسب گفت: کمک! درخواست کمک به معنی تسلیم شدن نیست. به معنی هس که حاضر نیستی تسلیم بشی. 

**

پسرک پرسید: کی از همه قوی تر بودی؟

اسب گفت: وقتی که جرات کردم ضعف هامو نشون بدم.

**

پسرک گفت: بعضی وقت ها می ترسم بفهمید من معمولی ام.

موش کور گفت: عشق نیازی به خاص بودن نداره.

***

اسب گفت هیچی بهتر تر از مهربونی نیست. اروم و بی صدا فراتر از همه ی چیزای دیگه است.

***

روباه گفت: راستش رو بگم اغلب اوقات فکر می کنم چیز جالبی برای گفتن ندارم

اسب گفت: راستش رو گفتن همیشه جالبه!

***

پسرک پرسید: نصیحت دیگه ای داری؟

اسب گفت: طوری که بقیه باهات رفتار می کنن نباید معیار ارزشت باشه. تو چیزی رو به دنیا اضافه می کنی که هیچ کس دیگه نمی تونه.

کتاب پسرک، موش کور، روباه و اسب

چارلی مکسی

https://t.me/nellynevesht/3859

ماسه ها و حماسه ها کارو دردریان

 قرن ما قرن سخاوتمندیست. انقدر سخاوتمند که هیچ انسان گرسنه ای را تشنه ی اشک نگه نمی دارد.

**

صلیب ها نسبت به ازدیاد گورها کوچک شده اند.

ماسه ها و حماسه ها کارو دردریان

https://t.me/nellynevesht/3868

اشعار می خواهم به خانه تو باز ایم

 ای دوست ای یگانه ترین دوست 

لحظه ها خوشبختند

تمام لحظه ها که با تو سفر می کنند

تمام راه ها که در مسیر تواند

تمام رهگذرانی که بر تو می نگرند

و آفتاب که بر طلای موی تو می تابد.

***

وقتی برایت می نویسم خطم خوب می شود.

***

بی آب ماندن یک ماهی 

بی عشق ماندن یک قلب

وقتی که من در سردخانه های یخ زده محبوسم

***

ای آنکه در کلامت صداقت آب است 

و در سلامت رسالت آفتاب

***

می خواهم چتری باشی بر اندام برهنه ی اندوهم

و مرا در آرامشی هزار ساله پنهان کنی.


مثل کوری که عزیزی را می خواهد احساس کند 

تو را با دستی جوینده لمس می کنم.

مجموعه اشعار می خواهم به خانه تو باز ایم 

مینا اسدی

https://t.me/nellynevesht/3870

۱۱.۹.۰۲

هفت صدا

گی یرمو کابررا اینفانته: یکی از معدود اصول جاودانی سیاست، فاسد کنندگی قدرت است.

***

بورخس: در برج عاج نشستن و در به روی همگان بستن و به چیزهای دیگر اندیشیدن شاید خود یکی از راه های تغییردادن واقعیت باشد . من به قول شما در برج عاج می نشینم و شعر می گویم یا کتاب می نویسم و این خود می تواند مانند هر چیز دیگری واقعی باشد. واقعیت را تنها زندگی روزمره گرفتن و مابقی را غیرواقعی دانستن اشتباهی است که عموما از طرف مردمان سر می زند. 

***

بورخس: اکثر مردم به خاطر شوکت و شکوه آداب و مناسبک مذهبی  و معماری مجلل مذهب به سوی آن کشیده می شوند. اینها دقیقا همان است که مرا از آن دور می کند. 

کلیسا وقتی که قدرت داشت بی رحم بود می سوخت و می کشت. به نظر من قسمت اعظم مدارا و سازگاری کلیسا ناشی از ضعف اوست و نه نتیجه ی بالارفتن سطح تفکرش که سخت بعید و ناممکن می نماید. هیچ مذهبی تاکنون سازشکار نبوده است. 

***

اوکتاویو پاز: عدالت در نظر من یک شکل و یکسان شدن نیست. هزار شکر که مردان یک یک با یکدیگر تفاوت دارند و باز هزار شکر که مردان با زنان فرق دارند. آنچه در یک جامعه ی آزاد مهم است پرورش این تفاوت هاست. تضاد بین زن و مرد از نو مکمل است. 

***

اوکتاویو پاز: لذت جنسی به تمام جوامع و تمدن ها متعلق است ولی عشق اختراع غرب است. به صورت خلاقیت شاعرانه نشو و نما کرد و کلیسا از آغاز علیه آن جنگید. از آغاز، عشق نوعی سرپیچیدن از قراردادهای جامعه، گسستن بندهای خانوادگی، ، اجتماعی، نژادی و زناشویی بوده است. عشق آئین پنهانی و زیرزمینی غرب بوده است. لذت جنسی اجتماعی و کثرت طلب است و عشق رابطه ای شخصی و درونی است. معنی عشق، انتخاب یک جسم و یک روح را، یک شخص منحصر به فرد را تداعی می کند. 

**

اوکتاویو پاز: در زن آمریکای لاتینی احساسات جنسی یا توسط عرف و اخلاق کور شده یا به دست غیرت و مردانگی فروشی مردان تحقیر شده است اما در مورد زن امریکای شمالی خشکی و سردی حکمفرماست. دو حکومت ظالمانه ی مختلف دو ناسازی مختلف را سبب شده است. 

**

چرا شکاف میان نسل ها پیش از گذشته است؟ 

اوکتاویو پاز: در گذشته جوانان می خواستند که پیران را از مواضع خود خلع کنند و جایشان را بگیرند. میان نسل ها، به جای برانداختن ارزش ها کشمکش و ستیز همراه بود. اما امروز چیزی کاملا متفاوت در شرف وقوع است. جوانان دیگر ایمان خود را به ارزش های پیران از دست می دهد. 

***

اوکتاویوپاز: لذت جنسی توسط صنعت و تفریحات و سینما از مقام خود خلع شده است. زیر پای تبلیغ و مد روز چرکین و الوده شده است. اما عشق سرپیچی از هر جایی گری جنسی معاصر است. 

**

به قول کامو نویسندگان شاهدان این جهانند. 

**

اوکتاویوپاز: جهان امروز عددپرست است و اهمیت یک اثر را با شمارش خوانندگان آن می سنجند. امروز این سخن را مکرر از دهان همه می شنویم که خدا مرده است اما وقتی نیچه این را می گفت کمتر کسی ان را می شنید. روی هم رفته نویسندگان نامحبوب، مهم ترین آنانند. همیشه مبدعان و نوآوران تنها می مانند و مقلدان که تنها گردآورنده ی ابداعاتند، پرفروش می شوند. 

***

اوکتاویو پاز: بی ظرفیتی انتقادی ما حاصل بی ظرفیتی فکری نیست بلکه ناشی از نقص اخلاقی است که خود نتیجه ی نوعی نقص تاریخی است. 

***

گابریل گارسیا مارکز: یک بار از من پرسیدند زندگی ام قبل و بعد از کتاب صد سال تنهایی چگونه بوده است. گفتم بعد از کتاب" چهارصد نفر دیگر به زندگی من اضافه شده اند. منظورم این است که حالا گروه بیشماری از مردم، روزنامه نگاران، دانشگاهیان و ماعت کتابخوان دلشان می خواهد مرا ببیند و با من حرف بزنند. 

**

مارکز: رمان ها من با اینکه ریشه در قصه های کهن دارند اما با تجریبات تازه و گوارا آمیخته اند. 

***

به عقاید منتقدان وقعی نمی گذارید؟ 

مارکز: به نظر من چندان چیز تازه ای در چنته ندارند. زمانی رسید که به کلی دست از خواندنشان برداشتم چون داشتند برای من تعیین تکلیف می کردند. می گفتند که کتاب بعدی ام باید چگونه باشد. وقتی که منتقدان به خیال خودشان دست به تحلیل عقلانی می زدند! 

**

مارکز: در برابر دوربین یا میکروفون به شدت احساس بی دست و پایی می کنم اما می توانستم نویسنده یا کارگردان بشوم. از بس کمرو بودم نویسنده شدم. 

**

مارکز: این ناشرانند که با دست کم گرفتن سطح جامعه، کتاب های کم ارزش ادبی منتشر می کنند

۲۸.۸.۰۲

آیزاک آسیموف غارهای پولادی

 انسان ها از خیلی جهات مثل ما ادم اهنی ها منطقی نیستند  چون مدارهای اونا مثل ما از پیش طراحی نشده. 

***

اگر فقط یک چیز باشد که از دوران گذشته تاکنون در برابر اختراع ماشینی مقاومت کرده باشد، اون کیف خانم هاست. 

۲۷.۸.۰۲

۲۰.۸.۰۲

یادداشت های کامو جلد سوم و چهارم

 حقیقت ندارد که قلب فرسوده می شود اما تن چنین توهمی را ایجاد می کند.

***

از خودم بیزار می شوم وقتی به تمام آن چیزهایی فکر می کنم که آدم باید از دیگران بگیرد تا خوشبخت باشد و تازه خوشبخت هم نباشد.

***

تنهایی ام سرشار از نامه ها و نوشته هایی است که فقط به خود من تعلق دارند. 

***

در شبانگاه زندگی مان براساس عشق درباره ی ما داوری خواهد شد. 

***

فضیلت نفرت انگیز نیست ولی خطابه ها درباره ی آن نفرت انگیزند. 

**

اگر قلبت تنها عشقی که به من داشت را به خاطر بیاورد، پس از مرگ به آن رستگاریی که به آن دست نیافتم می رسم. 

***

نیچه: همه آنها از من حرف می زنند ولی هیچ کس به من فکر نمی کند. 

***

امروز گفتار چیزی نیست جز معامله بین حقیقت و خودپسندی ها

***

برای جوان بودن آینده ای ندارم. 

***

امرسون: راز نابغه تحمل نکردن هیچ فکر و خیالی در اطرافش است. 

***

بزرگ ترین انسان، بزرگ ترین قدرت روحی: پرتمرکزترین است. 

***

قدرت خودش را از بی عدالتی جدا نمی کند. قدرت خوب مدیریت درست و سنجیده ی بی عدالتی است. 

جلد چهارم

 یکی از راه های شناختن یک کشور این است که بدانی آدم ها آنجا چطور میمیرند. 

۱۴.۸.۰۲

فلسفه ملال لارنس اسونسن

 علت اینکه می بینیم تعداد چیزهایی که جانشین معنا شده اند افزایش یافته این است که تعداد معناهایی که نیازمند جانشین هستند بیشتر شده است. هنگامی که با فقدان معنای فردی روبروییم باید با سرگرمی های مختلف یعنی معناهای جعلی به دنبال خلق جایگزینی برای آن باشیم. مثلا پرستش شخصیت های مشهور را در نظر بگیرید که باعث می شود که مردمی که زندگی خودشان از هرگونه معنا تهی است کاملا مجذوب زندگی دیگران شوند.  

***

امروزه بیش از اینکه بر ارزشمندی چیزی تاکید کنیم بر جالب بودن آن تاکید می کنیم و از نگاه زیبایی شناسانه می نگریم این نگاه فقط بر سطح متوقف می ماند. 

***

تی اس الیوت نوشت: زندگی که در زیستن از دست داده ایم کجاست؟

۱۱.۸.۰۲

یادداشت های کامو جلد دوم

 آلن درباره ی بالزاک: نبوغ او در این هست که پیش پا افتاده ترین موضوع ها را می گیرد و بی آنکه تغییرشان دهد متعالی شان می کند. 

**

مردن در حالی که می دانی فراموشت خواهند کرد وحشتناک است.

***

ازدواج واقعا عمل بی اهمیتی است. هدف مشخص زندگی، بی اهمیت کردن است.

پی نوشت: خوب کامو هم با من هم نظر هست منظور کامو از این حرف که مفصل توضیح داده این است که اصلا اهمیت عام ندارد. من همیشه گفتم هیچوقت این تو بوق و کرنا کردن ملت درباره ازدواج و روابطشون رو درک نمی کنم. 

***

آنچه افراد بسیاری را جذب رمان می کند این است که رمان ژانری است که سبکی ندارد. 

***

اگر همچنان پایدار به چیزی که واقعا شایسته ی عشق ورزیدن است صمیمانه عشق بورزیم و عشقمان را ذر پای چیزهای بی اهمیت، بی خاصیت و بی مزه حرام نکنیم اندک اندک نور بیشتری ذخیره می کنیم و قوی می شویم. 

***

آدم های میان مایه به شما شهرت می بخشند و شما آن را با میان مایه ها و رذل ها قسمت می کنید.

پی نوشت: مثل بلاگرهای اینستا

***

پزشک، دشمن خدا: او با مرگ می جنگد!

***

قلب آدم را از طریق بدبختی ها می شناسیم.

***

سیاست ناشی از این واقعیت است که آنهایی که کارشان حرف زدن برای مردم است جدا دغدغه ی آزادی ندارند و هرگز نداشته اند. وقتی که صادق و صمیمی هستند حتی لاف خلافش را می زنند. 

***

این جهان نیست که باید از نو ساخت بلکه انسان است. 

***

هشتاد درصد طلاق در میان زندانیان جنگی بازگشت داده شده به کشور است. هشتاد درصد از عشق های بشری تاب تحمل پنج سال جدایی را ندارند. 

***

وسوسه های خدا برای نوع بشر همیشه خطرناک تر از وسوسه های شیطان بوده است. 

***

آه خدایا ما تنهاییم، مادرم و دل ِ من.

***

آدمی پیش از آنکه به اخلاق بربخورد باید به عشق برخورده باشد. 

***

عشق ورزیدن به یک نفر مثل کشتن بقیه ی آدم هاست.

***

ما همه ناشادیم. کشور ما برای ما میدانی از خشم و نزاع را آماده کرده است. هر کداممان پشت یک دیوار نفوذ ناپذیر زندگی می کنیم و از همه ی آن دیگران بیزاریم. تنها دشمنان واقعی ما کشیش ها، ودکا، تاج و تخت و پلیس هستند که چهره هایشان را پنهان می دارند و ما را علیه هم بر می انگیزند. 

***

یگانه پیروزی پی بردن به این مطلب است که عشق می تواند بزرگ باشد  حتی وقتی که عاشق آدمی بزرگ نیست.

***

عشق یعنی آرزوی فهمیدن

***

دلا کروا: آنچه انسان ها را نابغه می کند اندیشه های بدیع نیست، بلکه این اندیشه ی مسلط است که آنچه گفته شده هنوز به قدر کافی گفته نشده است. 

***

ما کفشی تنگ می پوشیم لباسمان به شکلی احمقانه تنگ و چسبان است و برای همین ترحم انگیز هستم. 

پی نوشت: بیشتر بیماری های روده ای و پوستی هم عوارض همین زیادی تنگ پوشیدن هست.

***

همه قدرت دانش امروزی ما صرف تقویت دولت می شود. حتی یک دانشور و محقق پیدا نمی کنی که تحقیقش مربوط به دفاع از فرد باشد. 

***

بیش از انکه روح داشته باشم عشق دارم، پیش از آنکه بخت داشته باشم تمنا دارم و بیش از آنکه در امکان من است عشق می ورزم. 

***

من از رازهای پنهان دیگران خوشم نمی آید اما به اعترافاتشان علاقمندم. 

۸.۸.۰۲

یک افسانه زندگی بوکوفسکی

 بوکوفسکی از فکر اینکه ازدواج کند و بچه دار شود و هر روز سر کار برود نفرت داشت. هرگز برای برگزار کردن جشن روز ملی، روزمادر، کریسمس یا اول ماه مه هم ساخته نشده بود. انسان به دنیا می اید تا مراسمی از این دست را تحمل کند و بعد به خاک سپرده شود؟ 


***

از همکلاسی ها نفرت داشت. از زیبایی آنها از جوانی بی دغدغه ی آنها نفرت داشت چون چیزهایی داشتند که او از آنها محروم بود به خود می گفت: اما بالاخره یک روز یک روز به آنها نشان می دهم.


پی نوشت: حس کردم این جملات رو من نوشتم انقدر که حس واقعیم رو بیان کرد. 

***

وقتی اموزگاران از نازیسم حرف می زدند بوکوفسکی از جایش بلند می شد و می گفت: یکی از دلایل شکست دموکراسی این است که ارا عمومی تضمین می کند که ما رهبری داشته باشیم که تابع افکار عمومی باشد و افکار عمومی ما را به سمت بی عاطفگی عمومی سوق می دهد و ابتذالی قابل پیش بینی!

***

بوکوفسکی: کار انسان را بلعیده است.

کتاب یک افسانه زندگی چارلز بوکوفسکی

https://t.me/nellynevesht/3736

یادداشت های کامو جلد اول

تجربه تجربه کردنی نیست. تجربه به سر آدم می آید. ما تحمل می کنیم یا به عبارت دیکر "می کِشیم" 

***

تنهایی از تجملات ثروتمندان است.

پی نوشت: قبلا در مصاحبه ام گفته بودم تنهایی فقرا با ثروتمندان فرق می کنه و اونها به عنوان کالای لوکس در شبکه های اجتماعی از تنهایی شون استفاده می کنن و با افتخار ازش حرف می زنند اما تنهایی فقیران دردناک هست در هر موضوعی چون وقتی فقیر باشی کسی م عاشقت نمی شه

***

باید عشقی داشت عشقی بزرگ در زندگی. از آن رو که این عشق برای ناامیدی های بی دلیلی که مارا در چنگ می گیرد عذر موجهی می تراشد. 

***

کار همه را تا یک سطح خورد می کند. کار معنایی برای دواری انسان ها فراهم نمی اورد. حتی بهترین انسان ها نمی توانند زیر بار کار برده وار، شکلی که جامعه ی درست اندیشان به کار داده است کمر راست کنند.

***

جنگ. کسانی که درباره ی میزان خطر در جبهه های گوناگون بحث می کنند. "جبهه من از همه خطرناک تر بود!" اینان در میان بیچارگی و نکبت عمومی هم دنبال برقرار کردن رتبه و مقام هستند.

***

همه به ما خیانت کرده اند، همه ی آن هایی که موعظه گر مقاومت بوده اند و همه آنهایی که از صلح سخن می گفتند. یکی از دیگری گوسفندتر و یکی از دیگری مقصرتر. هرگز فرد در مقابل ماشین دروغ سازی این چنین تنها نبوده است.

**

باد، یکی از معدود چیزهای پاک این دنیا

***

دنیا به انسان تنها به چشم دشمن می نگرد.

۵.۸.۰۲

بهارستان و رسائل جامی

 تنگ ترین زندان ها معاشرت اضداد است. 

**

خواجه بهائ الدین نقشبند را پرسیدند که سلسله ی شما به کجا می رسد؟ فرمودند که از سلسله کسی به جایی نرسد. 

***

‏علوی‌ای در بغداد زنی را به خود خواند. آن زن از وی دینار و درهم خواست. علوی گفت: «تو به آن راضی نیستی که جزوی از اهل خاندان نبوت و خانواده ولایت در تو فرود آید؟»

زن گفت: «این فسانه با قحبگان قم و کاشان گوی و از قحبگان بغداد این آرزو را جز به دینار و درهم مجوی.»

**

روزی اسکندر با سرهنگان خویش برنشسته بود یکی از ایشان گفت: خداوند تو را ملک بزرگ داده، زنان بسیار کن تا فرزندان تو یادگار تو اندر جهان بمانند. جواب داد که یادگار مرد نه فرزندان اوست، بلکه سنت های خوب و سیرت های نیکوست.

***

شاعری بر فاضلی شعری خواند چون به اتمام رساند گفت: این را در خلاجا گفته ام . فرمود والا راست می گویی از این بوی آن می آید! 

***

کبوتر را گفتند چون است که تو دو بچه بیش بر نیاری و چون مرغ خانگی بر بیشتر از آن قدرت نداری؟ گفت: بچه ی کبوتر غذا از حوصله ی پدر و مادر می خورد و مرغ خانگی ز مزبله بر هر راهگذر . از یک حوصله غذای دو بچه بیش نتوان داد و از نیم مزبله در روزی هزار جوجه توان گشاد. 

دیوان همام تبریزی

 می نویسم پیش جانان نامه ای 

کاشکی من نامه ی خود بودمی

***

بینی ات پیش کون خر بهتر /زان که گوش تو نزد مردم خر 


چیست دولت صحبت صاحبدلان دریافتن

یا حضور دوستان مهربان دریافتن

**

گل ها چو مرا دیدند فریاد برآوردند

کان گل که تو می خواهی اینجا نتوان دیدن

**

چنین که حسن تو آوازه در جهان افکند

که التفات نماید به قصه ی لیلی

**

هر که جز یار صحبتش بار است

**

مغرور عشوه های جهانی و بی خبر

کاین غول را چه خون عزیزان به گردن است

***

روی ها را همه دارند ز زیبایی دوست

دوست دارم سبب روی تو زیبایی را

**

گل که در ملک چمن مملکت خوبی داشت

شد ز روی تو خجل بر سر عزم سفر است

**

پروانه چون بسوزد آخر خلاص یابد

بیچاره آن که دائم می سوزد و نمیرد

**

نتوان چشم کسی بست که در وی منگر

رایگان است نظر جمله جهان می نگرند

***

خجلم زان که فرود آمده ای در دل تنگ

چیست این منزل ویرانه که جای تو بود

***

به تن غایب آمد به جان حاضر است.

دیوان همام تبریزی

۲۷.۷.۰۲

نازبالش هوشنگ مرادی کرمانی

 همین قدر عقل و هوش برای ما فقیر بیچاره ها کافیست هرچه بیشتر بفهمیم بیشتر اذیت می شویم. 

۲۵.۷.۰۲

باد و برگ عباس کیارستمی

 ماه کامل است 

و تنهایی مرا دوبرابر می کند امشب. 

***

علف های نو رسته به جا نمی آورند درختان کهن را

**

وقتی آب از سر گذشت تازه به دست و پا افتاد

**

هزار پاسخ بر لبم

کسی نمی پرسد.

***

همه را مستی از پای می اندازد

مرا هوشیاری