۳۰.۱۰.۰۲

آنشرلی جلد چهارم و پنجم

 بین همه ی اتفاق های نامطمئن زندگی ازدواج کردن از همه چیز نامطئن تر است. 

***

آنقدر تنها مانده ام که حرف زدن یادم رفته. 

**

وقتی عشق یا غمی عمیق قلب کسی را فرا می گیرد، قدرتی شگرف پیدا می کند. 

***

به کشیش گفتم باید صبر می کرد تا زنش بزرگ شود بعد با او ازدواج کند. کشیش گفت: می خواسته خودش زنش را تربیت کند. به این هم می گویند مرد؟ 

**

وقتی زنجیرها را از دست و پای یک زندانی باز می کنند او تا مدتی احساس عجیبی دارد و فکر می کند چیزی را از دست داده!

هیچ نظری موجود نیست: