بین همه ی اتفاق های نامطمئن زندگی ازدواج کردن از همه چیز نامطئن تر است.
***
آنقدر تنها مانده ام که حرف زدن یادم رفته.
**
وقتی عشق یا غمی عمیق قلب کسی را فرا می گیرد، قدرتی شگرف پیدا می کند.
***
به کشیش گفتم باید صبر می کرد تا زنش بزرگ شود بعد با او ازدواج کند. کشیش گفت: می خواسته خودش زنش را تربیت کند. به این هم می گویند مرد؟
**
وقتی زنجیرها را از دست و پای یک زندانی باز می کنند او تا مدتی احساس عجیبی دارد و فکر می کند چیزی را از دست داده!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر