۳۰.۱.۰۳

افکار کوچک دنیای بزرگ مترلینگ

 گویی سازمان دنیا را بر طبق اصل معروف"اختلاف بیاتداز و حکومت بکن آورده اند" که همه از  یکدیگر جدا باشند تا بقیه بهتر بتوانند حکومت کنند


یک نسیم که از روی گلستان می گذرد چون از روی گل گذشته بوی آن را در خود حفظ می نماید و یک آب که از زمین غبار آلود می گذرد آثار آن را در خود حفظ می کند


خوب است ما به خود آییم و نام این ماشین کثافت سازی و مستراح متحرک را که وجود ماست بزرگترین مخلوقات جهان نگذاریم.


ترس ما از مرگ ناسی از این است که بیمناک می شویم که مبادا "من" را از دست بدهیم و خودمان را نشناسیم. این هم نباید ترس داشته باشد چون در دنیا هر ۲۴ ساعت یک مرتبه بر اثر خواب "من" را از دست می دهیم.


اگر مرگ وجود نمی داشت نوع بشر باید آن را اختراع نماید که از چنگ کسالت زندگی خلاص شود

***

 اگر ما از مغزمان استفاده کنیم می توانیم مثل زنبور عسل از مدفوعمان عسل تولید کنیم.

**

ما باید بدانیم که حق نداریم دیوانه ها را موجودات پست و قابل تحقیری به شمار بیاوریم برای اینکه معلوم نیست ما عاقل تر از انها باشیم. هیچ دلیلی در دست نداریم که بتوانیم ثابت کنیم ما عاقل هستیم و آنها دیوانه هستند. دلیل ما این است که چون تعداد آنها از ما کمتر است و ما در اکثریت هستیم تصور می کنیم که حق با ماست.

موریس مترلینگ

کتاب افکار کوچک دنیای بزرگ

https://t.me/nellynevesht/4250

۱۹.۱.۰۳

گناه مقدس حسینقلی مستعان

 دنیا وقتی بهشت می شود که انسان به مقام عقل برسد و انسان وقتی به این مقام می رسد که زن را بشناسد، که زن خودش را بشناسد و بتواند واقعا زن باشد. 

۱۵.۱.۰۳

من کارگرانم

 از کارگر نردبان خوبی می سازند

تا هرگز نتواند از خودش بالا برود 

***

هر کس به چیزی در زندگی احتیاج دارد

ما کارگران بعد از مرگمان بی احتیاج می شویم.

**

دوستت دارم محبوب من به اندازه ی اضافه کاری

و پاداشی که هیچوقت به من تعلق نمی گیرد

اما تو همیشه متعلق به منی.

***

سیاست هیچوقت نان کارگری نشده

اما کارگر نان خوبی برای سیاست است

***

در جوانی سربازم کردند

پیربرگشتم به زندگی

**

سرم را دستگیر کنید 

به خاطر فکرهای مشکوکی که دارد

و قلبم را که زیادی دوست دارد. 

***

کارگران زیادی در جهان

هرکدام به روشی مردند 

تا جاده را ساختند

که آینده هنوز در ان راه می رود. 

دون ژوان در جهنم

 به دنیا اوردن دوازده فرزند از طرف یک خانم که شوهر کرده باشد از طرف افکار عامه تخطئه نمی شود اما اگر یک دختر بینوا فقط یک بار با یک نفر بخوابد و یک بچه غیر قانونی به دنیا بیاورد چجور ذلیلش می کنیم! پاکدامنی یعنی عضو باشگاه اتحادیه ی زنان شوهر کرده بودن!

 ازدواج بی قید و بند ترین رسم های آدمی است.

ازدواج را با اخلاق اشتباه کردن به وجدان آدمی لطمه زده است. سفید کاری و زرورق برای پرده پوشی دردسرهاست. اگر این زندانی شاد و خوشبخت است چرا در را رویش قفل کرده ای؟

**

تو فکر می کنی چون تو هدف داری طبیعت هم هدف دارد؟

دون ژوان در جهنم

نمایشنامه

جورج برنارد شاو

ترجمۀ ابراهیم گلستان

https://t.me/nellynevesht/4153

من کت کتک خورده ام

 در کودکی وقتی کارگرم کردند 

بیل خودکار بزرگی بود 

در دست های کوچک من

که هرگز زورم نرسید بنویسم:

بابا نان می دهد.

***

گونی های آرد را 

وقتی برای نانوایی ها خالی می کند

پدرم آدم برفی خسته و غمگینی می شود 

که هر غروب باز در صف نان به او نمی رسد.

***

سالی یک بار شانه های ما را بالا می روند 

برای چسباند پلاکارد  روز جهانی کارگر 

بر پیشانی بلند کارخانه هایی 

که عمری نانمان را آجر پخت

***

در من هزاران سنگ قبر برای گریستن است

***

بیا من و تو تنها اندوخته ی هم باشیم

در زندگی 

در بودن

در مرگ

**

انسان می تواند بدون وطن نفس بکشد

قلب به یک زبان با انسان سخن می گوید

شناسنامه ام می گوید: افغان ام، سوری ام، فلسطین ام یا آفریقایی خودم می گویم یک انسانم کارگرم

**

ما کارگران به جایی نرسیدیم 

اما خیلی ها را به هم رساندیم 

با پل هایی که با دست هایمان درست کردیم

همه از ما گذشتند و فقط ما را جا گذاشتند.

من کت کتک خورده ام: مجموعه شعر کارگری فخرالدین احمدی سوادکوهی

https://t.me/nellynevesht/4156

درد دارد انسانی در این قرن گرسنه باشدعلم شرمش می اید خودش را علم بنامد.

جنگ، خواب صلح می بیند: مجموعه شعر فخرالدین احمدی سوادکوهی

https://t.me/nellynevesht/4155

۱۲.۱.۰۳

آزیتا حسینقلی مستعان

اگر عالم ویران شود و خدا هم بساطش را جمع کند من عاشقت می مانم. عشمان را به دست آب مسپار آب وفا ندارد: نمی ایستد، می رود و دور می شود ما را با خود می برد و به سنگ ها می زندمان شیشه ی دلمان می شکند و خونمان آب روشن را رنگین می کند. 

۸.۱.۰۳

گره کور قاسم لاربُن

 مورچه ها هرگز به مچشون ساعت نمی بندن. چون هیچوقت سرعت رو با زمان اندازه نمی گیرن. ولی ما برای اینکه نشون بدیم چقدر به کمال خودمون نزدیک تر شدیم، زمان رو مطمئن ترین شاخص قرار می دیم. این هواپیماها نیستن که فرق کردن این ماییم که می خواهیم بگیم کامل تر شدیم، این آدمه که کامل می شه نه اشیا. 

***

سایه ها همیشه بزرگ ترند چون پوچ، تهی و بی ثباتند. 

***

دوستی آدم ها یه جور سازش فریبکارانه است، چون غالبا دوست ها هستند که دشمن هم می شوند. 

۶.۱.۰۳

گوژ قاسم لاربن

آدمیزاد قاب عکس نداره. قاب، گورشه!

**8

عمر زیاد به ادم چی میده؟ انبانی از خزعبلات دیگران. دیگر خودم نیستم دیواری هستم که هر دستی نقشی برآن بست. معجونی از اندیشه و حماقت نسل های گذشته. دیگران در من زندگی می کنند با افکار واحساسات خودشان. هر کسی سعی می کنه منو به سلیقه خودش در بیاره. 

***

اگه آینه ای می ساختن که ادم می تونست باهاش روح رو ببینه اونوقت می فهمید عیب از کجاست. 

دست هات  هر دستی آینه ی روح آدمه. منتها هیشکی نمی خواد بهش نگاه کنه. خدا این دست ها رو به ما داده که مرهمی روی زخمی بذاریم ولی ما آلوده اش کردیم. آلوده به خون دیگرون. با همین دست هاست که ماشه رو می چکونیم. دشنه به پهلویی فرو می کنیم. توی پیاله ی همسایه زهر می ریزیم. 

***

همه بیگانه اند. بیگانه با دل و روح و غم های بی نشان من. با احساس و اندیشه ی من. حتی یک نفر نیست که بویی از عشق برده باشد. همه غرقند. غرق در هوس و شهوت و در اشتهای سیری ناپذیر زیستن. زیستن در خفت. 

گرد باد میگل آنخل آستوریاس

به حدی تنها بود که مردگان هم می توانستند با او صحبت کنند.

۲.۱.۰۳

نامه های عارف قزوینی

 صبح شد باز از گریبانم/ زندگی دست بر نمی دارد

***

کار قلبم خیلی خراب است. بلی قلبی را که یک عمر پی در پی بدون تامل در او خون بریزی مگر تا کی دوام خواهد کرد؟

***

از دست همین مردمی که گناه جن و انس را در دوره ی زندگانی جغدآسای خود به ریختن چند دانه اشک با ریا حساب پاک کنند و در آخرین نفس هم منتظرند که یک مرتبه در بهشت به روی آنها باز شده به مجرد دخول در آن مشغول چریدن و پریدن گردند، خود را از شهر خارج کرده در این زمستان سخت به قلعه ی کاظم خان سلطان پناه آورده که کسی دسترسی به من نداشته باشد. 

***

در زندگانی این ملت چیزی جز کسالت نتوان یافت. برای اینکه هیچ نعمتی برای زندگانی ما مردم جاهل بهتر از نفهمی نیست. یکی هم اینکه صابون مرده شورخانه از هر صابون عطری گران تر است. چون زن ها برای جادو کردن شوهر یا مادر شوهر به هر قیمتی شده آن را از مرده شور می خرند. 

۱.۱.۰۳

آوا در کاواک بهمن فرسی

 از خود می گریزم 

و بی کرانه به تو می اندیشم

***

من می خواهم آنگاه که تن زیبا با تن من می تابد 

دلش نیز با دل من بخوابد

***

با آنکه زبانش را اکثریت خیال می کند  

که می داند اعتماد ندارم

به اکثریت من دیریست اعتقاد ندارم

***

از امروز می خواهم بایستم و حرف بزنم

زیرا من و همگان یک تاریخ نشسته ایم و حرف زده ایم

۲۹.۱۲.۰۲

موریانه ها و چشمه کلید آذرخش

 تصویر من باش 

تا آیینه ی تو باشم

***

گیسوی تو اثبات آزادی است

و بودنت معنای وطن است 

هنگام که گذرنامه هامان را در آتش می سوزند

موریانه ها و چشمه 

اسماعیل نوری علا

https://t.me/nellynevesht/4091

شیشه ای به من ده که تاب عطر تو را داشته باشد.

**

میان دل و خشت فقط عشق لست که قضاوت خواهد کرد

**

بر فراز کوه فقط باید خورشید بود

بر سینه ی دشت فقط رودخانه

***

فقرم را جامه ای از دوست داشتن بپوشان

**

همه ی نام ها از نیکنامی تو آغاز می شوند.

***

مثل غزل های حافظ تو را از بر کرده ام

**

من سوخته ام تا فردا روشن باشد

مجموعه شعر کلید آذرخش 

اسماعیل نوری علا

https://t.me/nellynevesht/4086

مینا اسدی

 با اندوه تو زنده می مانم

با اندوه تو رشد می کنم

و در اندوه تو دستی می شوم

سزاوار همدردیت

***

وطن ممنوع!

گیاهم در هیچ بهاری نمی روید

**

تنهایی ما در آرامش گرگ 

به اوج رسید

**

ای آنکه در کلامت صداقت آب است 

و در سلامت رسالت آفتاب

**

تو پاسخ شفقت من بودی!

**

در جستجوهایم تو را یافتم

همرنگ غم هایم 

و دلبسته ی دلتنگی هایم

**

می خواهم آسمانی باشی گسترده و فراخ 

که ستاره ی کوچک تنهایی ام 

در وسعت آبی آن بشکفد

می خواهم آن یاری باشی

که مرا بشنوی 

و از تلخی کلامم به لبخندی در گذری

می خواهم امیدی باشی 

که روزم ادامه ی کابوس شبان دلتنگی ام نباشد.

مجموعه شعر مینا اسدی:

از میان گمشده‌ها

بی عشق، بی نگاه

از عشق چیزی با جهان نمانده است

دریا پشت تردیدهای توست

سروده : مینا اسدی

https://t.me/nellynevesht/4105

تاریخ شفاهی لاجوردی جلد چهاردهم

 محمدناصر قشقایی: من خیلی از فرمانفرما می ترسیدم گفت فکر نکن می خوام مقامی بهت بدم بری خونه ایل قشقایی و برا زن هاشون سفلیس و سوزاک سوغات ببری تو در این مملکت باید پیشرفت کنی اینو به پدرت هم گفتم اگه بفهمم با یک زن کاری کردی می بندمت به چوب تا کمرتو له کنم. 😄


***

احمدشاه آمد و به پدرم اظهار مهر کرد‌ وقتی تنها شدیم احمدشاه از عطر و گلاب صحبت کرد پدرم طبق همان فرهنگ ایلی به سرش زد وگفت خاک تو سرم  تو باید بگی توپ و تفنگ و گلوله سوغات آوردم نه عطر و گلاب

تاریخ شفاهی حبیب لاجوردی 

جلد چهاردهم

https://t.me/nellynevesht/4108

۲۸.۱۲.۰۲

غورر آپ مجموعه داستان بهمن فرسی

 ندیدن اصلا سخت نیست، دیده نشدن سخت است. 

***

من حالا آدم ها را فقط می شنوم. حرف ها برایم جالب است. راستش نام و نسب دیگر نیست.

***

صف آقاجان! علامت نظم و تمدن و رعایت حقوق نیست. صف توهین به مقام شامخ آدمیزاد است. صف نشانه ی اجبار و تنگنا و کمبود و فشار و نابرابری است. علامت نزول فرد است به حد راس! من چرا باید با این گاو در یک صف باشم؟ نظم و نظامی که صف را به آدمیزاد تحمیل می کند خودش هرگز رنگ آن را نمی بیند. عاملان این صف و صف بازی، سهمیه شان از هر چیزی که جماعت به خاطر آن در صف می ایستند، بی صف و مف، دم در خانه هاشان به آنها تحویل می شود. اگرنه کجا هستند آن حضرات؟ یکی شان را توی این صف به من نشان بده ببینم؟ صف، دروغ بزرگ تاریخ است. 

۲۷.۱۲.۰۲

نامه زندخت شیرازی

 خوب چرا یکی از باغچه های شهرداری را برای نشیمن من به خودم نمی بخشند که از این خانه تنگ نجات یابم؟ من در این سوراخ بدهوای پر سر و صدا حال حشرات پیدا کرده ام و مانند حیوانات درنده شده ام. من یک نفر روح دوست معنی پرست بوده ام. چرا روح و تجلیات روحی مرا گرفته جسما و روحا به امید مفلوجم نموده اید. شما مرا کشته اید و مرده ام را برای ملعبه نگه داشته اید. 

۷.۱۲.۰۲

ماشین‌نویس‌ها و ببر

 این است که دیگر من را اتش می زند. خودشان می پرسند حالت چطور است؟ اما وقتی بهشان جواب دادی به حرفت حتی گوش نمی دهند‌ چند روز پیش جوانکی توی فروشگاه که چیزهایی را از آنجا می خرم یقه ام را چسبید و پرسید حالت چطوره؟ تا آمدم بگویم: ای بد نیستم  دم ایستگاه اتوبوس آنطرف چهار راه بود! همه شان مثل هم اند هیچ کس به ارزش های انسانی دیگر کار ندارد فقط بلدند پول بسازند. پول. 

 به یک چیز دیگر هم اهمیت می دهند به اینکه شخصیت اجتماعی پیدا کنند  و به همین دلیل هم هست که این روزها اصلا شخصیتی پیدا نمی شود.

نمایشنامه 

ماشین‌نویس‌ها و ببر

موره‌ی شیسگال

پرویز صیاد

https://t.me/nellynevesht/4030

بابا لنگ دراز

 جودی ابوت: شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچ کس به ارث نبرده ام

***

جودی ابوت: سر میز به ما خیلی خوش می گذرد همه با هم می گویند و می خندند و قبل از شروع غذا هم کسی دعا نمی کند. این خود نعمتی است که انسان مجبور نباشد برای هر لقمه از کسی شکرگزاری کند. شاید من کافر هستم ولی اکر یک عمر به اجبار شکرگزاری کرده بودید کافر می شدید.

***

من با چشمی دورنمای زندگی را تماشا می کنم که سایر دختران که در محیط مساعد بزرگ شده اند نمی بینند. بسیاری از دختران هستند که نمی دانند خوشحال و سعادتمندند، آنها چنان به خوشی ها عادت کرده اند که احساستشان فلج شده است.

***

جودی ابوت: تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم، وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ، چیزی شبیه غرور! لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ، بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند نمیگذارم، نمیخواهم...بابا لنگ دراز من همین که هستی دوستت دارم ، حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم.

***

جودی ابوت: انقدر راجع به شما فکر کرده ام که نمی توانم باور کنم شما از گوشت و استخوان ساخته شده اید. 

رمان بابا لنگ دراز

جین وبستر

https://t.me/nellynevesht/4041

۱.۱۲.۰۲

بر جاده های آبی سرخ نادر ابراهیمی

ای کاش خدا داشتی و از شر این تنهایی وحشت انگیز خلاص می شدی

_من نمی بایست خدا داشته باشم، خدا می بایست مرا داشته باشد. 

***

دریا به قدر ناامنی اش صدا دارد. 

***

تعصب در زبان های ما غالبا چیزی منفی و احمقانه است، اما در ایران این واژه بار مثبت دارد شما اگر می خواهید این واژه در فارسی بشکند و از اعتبار بیافتد باید واژه ای مانند خَر را به اول کلمه ی تعصب اضافه کنید مثلا بگویید ایرانی ها خر متعصب هستند. 

***

عشق از بهانه می گریزد. عشق صراحت لهجه می خواهد. 

***

جلد دوم

باران بر جسم می بارد اما روح را می شوید.غریب است واقعا 

***

خنده ای که یک دوست را برنجاند از گریستن دردناک تر است. 

۲۸.۱۱.۰۲

دیوانه و پیشگام و سرگشته جبران خلیل جبران

 ای عزلت من و تفرد من 

تو برای من از هر پیروزی گرامی تری

و بر دلم از همه افتخارات جهان خوش تری

***

من همچون توام ای شب، پر شکیب وشور، زیرا که در سینه ام هزار عاشق جان سپرده با کفن هایی از بوسه های پژمرده مدفون اند. 

***

من زندانی ِ روزها و شب های شما بودم

**

شادی ام از درد تنهایی مرد

۲۲.۱۱.۰۲

تعهد اهل قلم آلبرکامو

 شگفت زده کردن آسان تر است تا متقاعد کردن.

***

فقر از عواطفی که با او بیگانه اند سلب قدرت می کند. حتی عشق هم چیزی می شود تجملی، و این یعنی محکوم کردن فقر. 

***

دروغ گفتن تنها آن نیست که چیزی را نیست بگوییم هست. دروغگویی این است چیزی را که هست، زیاده وانمود کنیم. 

***

 هر اندیشه ی غلطی در دریایی از خون پایان می گیرد. اما همیشه در خون دیگران 

***

مارتن دوگار: مهم نیست که آدم کسی باشد، مهم آن است که کسی بماند. 

***

عقل هیچ گاه مانند زمانیکه شادی بی خطر چند نفر انساندوست کتابخانه نشین بوده، در انحطاط نبوده است. 

***

من در میان روشنفکران نمی دانم چرا همیشه چنانم که گویی مرتکب تقصیری شده ام. همیشه احساسم این است که یکی از مقررات قبلیه را نقض کرده ام. 

***

کارگردانی را می شناختم و دوستش داشتم که به نویسندگان و بازیگرانش می گفت: خودتان هم ابله و پیش پا افتاده باشید. در نظر او کسی احمق نبود. هر کس این حق را داشت که وقت صرفش کنند. نویسندگانی هستند که می خواهند با ابله ترین مردم سخن بگویند با اینکه سخت است اما این ها بسیار موفق می شوند. کسانی که می خواهند فقط باهوش ترین مردمان را مخاطب قرار دهند همیشه شکست می خورند. 

پ.ن: کاش یکی هم وقتشو صرف من می کرد. 

***

من با شما مبارزه می کنم چون منطق شما هم مثل قلب شما جنایت کار است.

***

انقلاب سیاسی بدون انقلاب اخلاقی که نیروی آن را دو چندان می کند و به آن بعد واقعی می بخشد، میسر نیست. 

***

نظم عدالت را تحکیم نمی بخشد، عدالت است که نظم را مستحکم می سازد. 

۹.۱۱.۰۲

شبه خاطرات علی بهزادی

 برتولت برشت در زمان قدرت هیتلر به این نتیجه رسیده بود که: اگر می خواهید به کارهای دیکتاتور ایراد بگیرید و امکان آن را ندارید، به دیکتاتورهای دیگر حمله کنید!

***

وقتی نوشتن بیوگرافی را شروع کردم آشنایان از من می پرسیدند از چه کسانی نوشته ای؟ می گفتم: یحیی ریحان، آرسن میناسیان، مهندس گنجه ای، زین العابدین رهنما. پاسخ این بود: اینها را که کسی نمی شناسد! گفتم می نویسم تا بشناسند. بدانند در کشورشان چنین افرادی هم می زیسته اند. 

***

خاطرات چیزهایی را ثبت می کند که تاریخ به آنها توجه ندارد یا دون شان خود می داند به آنها بپردازد. اما گاهی یک شعر یا یک نکته می تواند مسائل سیاسی زمان یا شرایط روزگار یا خصوصیات افراد را بهتر از یک مقاله توجیه کند. 

***

احمدشاه از شنیدن خبر رفتن انگلیس از ایران هراسان شده بود و می خواست ایران را ترک کند. وقتی پرسیدند چرا می خواهی به اروپا مراجعت کنی گفت در امان نیستم. اگر قشون انگلیس برود چگونه می توانم در پایتخت خودم که قشون پلیس و ژاندارم ده ماه است مواجب نگرفته اند زندگانی کنم؟ اگر متجاسرین به من حمله کنند چه کنم؟ در نتیجه به سفارت انگلیس ملتجی شد. 

***

حسینقلی مستعان یک نویسنده ی بی اعتنا به جاه و مقام بود او در مجله ی راهنمای زندگی نوشت: من در آن زمان نه عکسی از رضاشاه چاپ کردم نه تملق او را گفتم. 

راست می گفت او این عادت بی اعتنایی به مقامات را تا آخر عمر حفظ کرد. 

برخلاف بسیاری از نویسنده ها که از افتخارات خود می دانستند که بگویند نوشته های دیگران را نمی خوانند، مستعان قصه های تمام مجله ها را می خواند. 

راست گفتی عشق خوبان آتش است/سخت می سوزاند اما دلکش است

حسینقلی مستعان شعر هم می گفت و به نام مولوی چاپ می شد. او به رادیو نامه نوشت و گفت: شعری که به نام مولانا جلال الدین ضبط کرده اید از من است و در مطبوعات چاپ شده. هیئتی برای تحقیق تشکیل دادند و چون ثابت شدن مستعان گفته واکنش رادیو در برابر آن این بود که پخش مجدد آن را ممنوع کرد. 

***

آرسن میناسیان یک انسان و مظهر عطوفت بود. او یک مسیحی بود اما بسیاری از مردم رشت می گفتند اگر مسلمان خوب می خواهید سراغ آرسن بروید. 

کتاب شبه خاطرات علی بهزادی

۴.۱۱.۰۲

ریچارد داوکینز

 دزدان در جامعه ای به ثروت می رسند که که جمعیت غالب آن جامعه از قربانیان صادق تشکیل شده باشد. اگر همه همیشه دروغ بگویند دروغگویی مفهوم خود را از دست می دهد چون دیگر حقیقت قابل اتکایی وجود نخواهد داشت که مطلب کذب را با آن مقایسه نماییم. 

***

بسیاری از افسانه های قبیله ای از جمله افسانه ی ادم و حوا از زیبایی شاعرانه برخوردارند ولی متاسفانه به دلیل عدم توجه بسیاری افراد باید مرتبا تکرار کنم که این افسانه ها حقیقی نیستند این افسانه ها تاریخ نیستند حتی کورسویی از تاریخ را در خود ندارند. 

***

شما آزادید یک تخمک لقاح یافته را به عنوان یک انسان تعریف کنید ولی این سلول تخم سیستم عصبی ندارد، پس آسیبی نمی بیند نمی داند که سقط شده و حس ترس یا پشیمانی را هم ندارد. ولی یک زن دارای سیستم عصبی است اگر مجبور شود بچه ای که نمی خواهد و نمی تواند از او مراقبت کند را به دنیا بیاورد آسیب می بیند. 

***

تعمق راجع به این پرسش که چرا تمام دانه های برف از یکدیگر متفاوتند ارزشمند است و از این جهت است که هر یک از آنها گذشته ای مختص به خود دارند. بر خلاف بلورهای نمک که از نواحی پیرامونی و لبه های خود در آب به شکل مایع رشد می کنند، بزرگ شدنِ دانه های برف در حال سقوط از ابرهای بخار آب از طریق افزوده شدن بلورهای کوچک آب به همان دانه ی برف صورت می پذیرد. هر دانه برف در مسیر خود رو به پایین از دل ابر، دما و رطوبت های مختلفی را ترجمه می کند. 

کتاب outgrowing god 

۳۰.۱۰.۰۲

آنشرلی جلد چهارم و پنجم

 بین همه ی اتفاق های نامطمئن زندگی ازدواج کردن از همه چیز نامطئن تر است. 

***

آنقدر تنها مانده ام که حرف زدن یادم رفته. 

**

وقتی عشق یا غمی عمیق قلب کسی را فرا می گیرد، قدرتی شگرف پیدا می کند. 

***

به کشیش گفتم باید صبر می کرد تا زنش بزرگ شود بعد با او ازدواج کند. کشیش گفت: می خواسته خودش زنش را تربیت کند. به این هم می گویند مرد؟ 

**

وقتی زنجیرها را از دست و پای یک زندانی باز می کنند او تا مدتی احساس عجیبی دارد و فکر می کند چیزی را از دست داده!

۲۲.۱۰.۰۲

۱۴.۱۰.۰۲

آنشرلی جلد دوم و سوم

 تا به حال دقت کرده ای وقتی مردم می گویند وظیفه ی خودشان می دانند مسئله ای را بیان کنند، باید منتظر شنیدن جمله های انتقاد آمیز باشی؟ چرا هرگز هیچ کس وظیفه ی خودش نمی داند مسائل خوشایندی را که درباره ات شنیده به گوشت برساند؟ 

***

هیچ کس نمی تواند افراد مختلف را یک جور دوست داشته باشد. تو را دوست دارم چون تویی.

***

پس تخیل به چه درد می خورد اگر نتوانی چند دقیقه دنیا را از چشم دیگران ببینی؟

۹.۱۰.۰۲

آنشرلی جلد اول

 اگر واقع بین باشیم حتی بچه دار شدن مردم هم می تواند خطرناک باشد چون همه بچه‌ها خوب بار نمی آیند.

**

من همیشه به چیزهایی که دوست دارم شب بخیر می گویم.

***

عاشق نشدن کار سختی است.

**

خیالبافی به من کمک می کنه متوجه گذر زمان نشم.

***

فکر نمی کنم خدا انقدر وقت داشته باشد که به مدل لباس یک دختر یتیم رسیدگی کند.

***

نصف لذت هر چیز انتظاری است که برایش می کشی. 

آنشرلی

۶.۱۰.۰۲

داستان نامه یک زن ناشناس

 زندگی من از همان موقعی شروع شد که خود را نزدیک تو یعنی آرزوی ابدی ام یافتم. آن موقعی که دره ها و کوه ها و رودها بین ما فاصله داشت. 

***

می خواهم پس از سالها انتظار مرا بشناسی و به من توجه کنی و مرا دوست بداری. 

**

آنچه خوب است فراموش نمی شود. من نیز تو را فراموش نمی کنم.

داستان نامه یک زن ناشناس

استفان تسوایگ

https://t.me/nellynevesht/3850

کتاب لباس کوچک جشن

 بین افراد مرزهایی وجود دارد مثل پول 

ثروتمندانی هستند که دست به کتاب نمی زنند، فقیرانه هستند که شور خواندن هستند

**

کتاب برای او هدیه ای است، هدیه در مقابل رنجی که کشیده هدیه ای که هیچ کس آن را نمی خواهد.

**

وضعیت بحرانی وضعیت طبیعی دنیاست.جنگی پس از جنگی دیگر، اکتشافی پس از اکتشافی دیگر، رقم شرم آوری از میزان خودکشی، قحطی عطرهای لوکس. در دنیا هر آنچه که هست با هم مخلوط می شود هر آن چیزی که هست می تواند با چیز دیگری سازگار باشد به جز عشق. او با هیچ چیز همگن نمی شود. جایش خالیست مثل نان.

**

برای دوست داشتن زمان لازم است آنقدر زمان که بتواند به تمام نیازهای عاشقانه ی ما پاسخ گوید.

**

عظمت یک کتاب به عظمت ناامیدی آن است.

**

تو همانی که احساس عشق را در من می انگیزی. اگر می توانی آن را برانگیزی پس می توانی آن را آرام کنی

**

همیشه وقتی از کتابی بزرگ بیرون می آیید دچار افسردگی می شوید.

**

هیچ کس در کلیسا دعا نمی کند مگر شمع ها که تمام خون خود را از دست می دهند.

کتاب لباس کوچک جشن

کریستین بوبن

https://t.me/nellynevesht/3855

کتاب پسرک، موش کور، روباه و اسب

 موش کور گفت من خیلی کوچکم پسرک گفت: آره ولی با بودنت تغییر بزرگی ایجاد می کنی.

***

وقتی بزرگ شدی می خوای چی بشی؟

پسرک گفت: می خوام مهربون بشم.

**

چقدر زیبایی هست که ما باید مراقبشون باشیم.

**

پسرک پرسید: شجاعانه ترین حرفی که زدی چی بوده؟

اسب گفت: کمک! درخواست کمک به معنی تسلیم شدن نیست. به معنی هس که حاضر نیستی تسلیم بشی. 

**

پسرک پرسید: کی از همه قوی تر بودی؟

اسب گفت: وقتی که جرات کردم ضعف هامو نشون بدم.

**

پسرک گفت: بعضی وقت ها می ترسم بفهمید من معمولی ام.

موش کور گفت: عشق نیازی به خاص بودن نداره.

***

اسب گفت هیچی بهتر تر از مهربونی نیست. اروم و بی صدا فراتر از همه ی چیزای دیگه است.

***

روباه گفت: راستش رو بگم اغلب اوقات فکر می کنم چیز جالبی برای گفتن ندارم

اسب گفت: راستش رو گفتن همیشه جالبه!

***

پسرک پرسید: نصیحت دیگه ای داری؟

اسب گفت: طوری که بقیه باهات رفتار می کنن نباید معیار ارزشت باشه. تو چیزی رو به دنیا اضافه می کنی که هیچ کس دیگه نمی تونه.

کتاب پسرک، موش کور، روباه و اسب

چارلی مکسی

https://t.me/nellynevesht/3859