داریم از فراقت ای مهر عالم افروز/چون شمع صبحگاهی بر لب رسیده جانی
**
از چه رو بی هنران ای فلک دون پرور / همه در راحت و ارباب هنر در آزار
**
می چکد باز ژاله بر لاله / می وزد باز آن نسیم شمال؟
**
از نامه خشکی به تو راضیست طبیب/ گر نیست گلی برگ خزانی بفرست 🌿
دیوان طبیب اصفهانی پایان
دل چو کامل شود از عشق نگیرد آرام/ بی قراری هنر گوهر غلتان باشد
**
دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست/ گلزار به اسایش کنج قفسم نیست
**
در بزم روزگار بسان سبوی می /باید به هر دو دست سر خویشتن گرفت
**
درون سینه ام جا کرده از بس شور عشق او/ فرو ریزد بسان شمع آتش در گریبانم
**
در سر پر شور من در دل رنجور من/ عشق تو دارد محل شوق تو دارد مقام
🌿
دیوان طبیب اصفهانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر