۷.۳.۰۴

طبیب اصفهانی

داریم از فراقت ای مهر عالم افروز/چون شمع صبحگاهی بر لب رسیده جانی

**

از چه رو بی هنران ای فلک دون پرور / همه در راحت و ارباب هنر در آزار 

**

می چکد باز ژاله بر لاله / می وزد باز آن نسیم شمال؟

**

از نامه خشکی به تو راضیست طبیب/ گر نیست گلی برگ خزانی بفرست 🌿

دیوان طبیب اصفهانی پایان

دل چو کامل شود از عشق نگیرد آرام/ بی قراری هنر گوهر غلتان باشد

**

دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست/ گلزار به اسایش کنج قفسم نیست

**

در بزم روزگار بسان سبوی می /باید به هر دو دست سر خویشتن گرفت 

**

درون سینه ام جا کرده از بس شور عشق او/ فرو ریزد بسان شمع آتش در گریبانم 

**

در سر پر شور من در دل رنجور من/ عشق تو دارد محل شوق تو دارد مقام

🌿

دیوان طبیب اصفهانی

هیچ نظری موجود نیست: