محمدناصر قشقایی: من خیلی از فرمانفرما می ترسیدم گفت فکر نکن می خوام مقامی بهت بدم بری خونه ایل قشقایی و برا زن هاشون سفلیس و سوزاک سوغات ببری تو در این مملکت باید پیشرفت کنی اینو به پدرت هم گفتم اگه بفهمم با یک زن کاری کردی می بندمت به چوب تا کمرتو له کنم. 😄
***
احمدشاه آمد و به پدرم اظهار مهر کرد وقتی تنها شدیم احمدشاه از عطر و گلاب صحبت کرد پدرم طبق همان فرهنگ ایلی به سرش زد وگفت خاک تو سرم تو باید بگی توپ و تفنگ و گلوله سوغات آوردم نه عطر و گلاب
تاریخ شفاهی حبیب لاجوردی
جلد چهاردهم
https://t.me/nellynevesht/4108
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر