۲۹.۱۲.۰۲

تاریخ شفاهی لاجوردی جلد چهاردهم

 محمدناصر قشقایی: من خیلی از فرمانفرما می ترسیدم گفت فکر نکن می خوام مقامی بهت بدم بری خونه ایل قشقایی و برا زن هاشون سفلیس و سوزاک سوغات ببری تو در این مملکت باید پیشرفت کنی اینو به پدرت هم گفتم اگه بفهمم با یک زن کاری کردی می بندمت به چوب تا کمرتو له کنم. 😄


***

احمدشاه آمد و به پدرم اظهار مهر کرد‌ وقتی تنها شدیم احمدشاه از عطر و گلاب صحبت کرد پدرم طبق همان فرهنگ ایلی به سرش زد وگفت خاک تو سرم  تو باید بگی توپ و تفنگ و گلوله سوغات آوردم نه عطر و گلاب

تاریخ شفاهی حبیب لاجوردی 

جلد چهاردهم

https://t.me/nellynevesht/4108

هیچ نظری موجود نیست: