۲.۱.۰۳

نامه های عارف قزوینی

 صبح شد باز از گریبانم/ زندگی دست بر نمی دارد

***

کار قلبم خیلی خراب است. بلی قلبی را که یک عمر پی در پی بدون تامل در او خون بریزی مگر تا کی دوام خواهد کرد؟

***

از دست همین مردمی که گناه جن و انس را در دوره ی زندگانی جغدآسای خود به ریختن چند دانه اشک با ریا حساب پاک کنند و در آخرین نفس هم منتظرند که یک مرتبه در بهشت به روی آنها باز شده به مجرد دخول در آن مشغول چریدن و پریدن گردند، خود را از شهر خارج کرده در این زمستان سخت به قلعه ی کاظم خان سلطان پناه آورده که کسی دسترسی به من نداشته باشد. 

***

در زندگانی این ملت چیزی جز کسالت نتوان یافت. برای اینکه هیچ نعمتی برای زندگانی ما مردم جاهل بهتر از نفهمی نیست. یکی هم اینکه صابون مرده شورخانه از هر صابون عطری گران تر است. چون زن ها برای جادو کردن شوهر یا مادر شوهر به هر قیمتی شده آن را از مرده شور می خرند. 

هیچ نظری موجود نیست: