در کودکی وقتی کارگرم کردند
بیل خودکار بزرگی بود
در دست های کوچک من
که هرگز زورم نرسید بنویسم:
بابا نان می دهد.
***
گونی های آرد را
وقتی برای نانوایی ها خالی می کند
پدرم آدم برفی خسته و غمگینی می شود
که هر غروب باز در صف نان به او نمی رسد.
***
سالی یک بار شانه های ما را بالا می روند
برای چسباند پلاکارد روز جهانی کارگر
بر پیشانی بلند کارخانه هایی
که عمری نانمان را آجر پخت
***
در من هزاران سنگ قبر برای گریستن است
***
بیا من و تو تنها اندوخته ی هم باشیم
در زندگی
در بودن
در مرگ
**
انسان می تواند بدون وطن نفس بکشد
قلب به یک زبان با انسان سخن می گوید
شناسنامه ام می گوید: افغان ام، سوری ام، فلسطین ام یا آفریقایی خودم می گویم یک انسانم کارگرم
**
ما کارگران به جایی نرسیدیم
اما خیلی ها را به هم رساندیم
با پل هایی که با دست هایمان درست کردیم
همه از ما گذشتند و فقط ما را جا گذاشتند.
من کت کتک خورده ام: مجموعه شعر کارگری فخرالدین احمدی سوادکوهی
https://t.me/nellynevesht/4156
درد دارد انسانی در این قرن گرسنه باشدعلم شرمش می اید خودش را علم بنامد.
جنگ، خواب صلح می بیند: مجموعه شعر فخرالدین احمدی سوادکوهی
https://t.me/nellynevesht/4155
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر