۷.۱۲.۰۲

بابا لنگ دراز

 جودی ابوت: شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچ کس به ارث نبرده ام

***

جودی ابوت: سر میز به ما خیلی خوش می گذرد همه با هم می گویند و می خندند و قبل از شروع غذا هم کسی دعا نمی کند. این خود نعمتی است که انسان مجبور نباشد برای هر لقمه از کسی شکرگزاری کند. شاید من کافر هستم ولی اکر یک عمر به اجبار شکرگزاری کرده بودید کافر می شدید.

***

من با چشمی دورنمای زندگی را تماشا می کنم که سایر دختران که در محیط مساعد بزرگ شده اند نمی بینند. بسیاری از دختران هستند که نمی دانند خوشحال و سعادتمندند، آنها چنان به خوشی ها عادت کرده اند که احساستشان فلج شده است.

***

جودی ابوت: تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم، وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ، چیزی شبیه غرور! لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ، بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند نمیگذارم، نمیخواهم...بابا لنگ دراز من همین که هستی دوستت دارم ، حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم.

***

جودی ابوت: انقدر راجع به شما فکر کرده ام که نمی توانم باور کنم شما از گوشت و استخوان ساخته شده اید. 

رمان بابا لنگ دراز

جین وبستر

https://t.me/nellynevesht/4041

هیچ نظری موجود نیست: