۳.۱.۰۴

رمان کهربا

ظاهرا همه یک حرف را می زنند ولی بُت سیاسی شان فرق می کند. همه عین مذهبی ها مقدسات دارند.

**

ما نمی توانیم معیار ارزش شعر یا هنر را فهم خودمان قرار بدهیم چون در این دنیا خیلی از علوم و هنرها هست که ما نمی فهمیم. عمده این است که مثل بعضی ها دچار تعصب نشویم. 

***

یک لحظه تاریخ می تواند صدسال باشد و عمر من در قفس این لحظه ی دراز آن قدر محدود است که برای من تاریخ همیشه مسکون خواهد بود  پس آنچه من درک می کنم خلاف توقع شما روند تاریخ نیست، من فقط زندگی خودم را درک می کنم. 

۲۶.۱۲.۰۳

حیات مردان نامی جلد دوم

 به کسانی که این قبیل چیزها را دوست می داشتند تمسخر کنان می گفت: مگر نمی بینید که تمجیدشان نه به خاطر فضائل آنان است بلکه برای حاصل دست قالب سازان، نقاشان و مجسمه سازان است که تحسین می کنند. در صورتیکه بهترین تصویر من آن است که مردم در قلب خود حفظ و نگهداری کنند. 

۲۱.۱۲.۰۳

فاتحان آندره مالرو

فقط با خلق و آفرینش است که انسان از خودش دفاع می کند. 

***

 امیدهای جوانی ام را از یاد برده ام من می دانم که مرگ یعنی چه



۱۲.۱۲.۰۳

کتاب خاطرات پاپلی یزدی /شازده حمام

 ترس از جهنم چه زمینه خوبی را برای بهره کشی انسانها توسط آدم های سودجو فراهم می آورد.


ما آدم ها اگر قلب هایمان به هم نزدیک باشد جیب هایمان ما را از هم دور می کند. 


تلفن بساط تهمت و افترا را به نحو مدرن گسترش داد. 


پ.ن: این کتاب منبع بسیار خوبی از وضعیت خانواده های سنتی و رنج دختران و بردگی فرزندان هست. 

یاد ۱۵ سالگیم افتادم که عکسمو گذاشتم اینستا هی زنگ می زدن مادرم که چرا عکس گذاشته جلوشو بگیرید واویلا اسم روستامون خراب شد و منو باهاش سالها شکنجه روانی کردن و می کنن و جوانمرگم کردن. لعنت به هرچی آدم سنتی و حجاب و قید و بند همه با هم.

گفتگوی بهمن مقصودلو با اندرو ساریس

 متاسفانه بسیاری بدون صلاحیت کافی در رسانه ها به این امر خطیر(کار منتقدی) مشغولند. مدت هاست به این نتیجه رسیدم که هر کس که زبانی چرب و نرم و ظاهری آراسته داشته باشد می تواند به این کار بپردازد و کلی بافی کند. اصولا هر کس می تواند منتقد باشد اما مساله اساسی این است که منتقد خوب بودن کار مشکلی است. 

مجله ایرانشناسی

 از تاثیر مربیان و مسئولان خارجی که در خدمت تربیت بدنی و ورزش ایران بوده اند نباید غافل بود. از جمله به نظر می رسد که توماس گیبسن آمریکایی، اولین رئیس اداره ی تربیت بدنی و پیشاهنگی ایران که از سال 1313 در خدمت وزارت معارف بوده است، چه در تهیه ی مقررات و آیین نامه ها و چه در ترجمه ی این مقررات به فارسی با شاگردان و همکاران ایرانی خود زحماتی کشیده و بسیاری از واژه های مرکب یا بسیط از اداره ی او پا به عرصه ی زبان ورزش نوین ایران گذاشته است. 

 این ترجمه است که ادبیات ما را از انزوای یک محدوده جغرافیایی و قلمرو یک زبان خاص فراتر می برد و یو گروه جدید خواننده و مخاطب قابل اتکا می آفریند.

اگر در ترجمه آثار ایرانی به زبان های دیگر کوتاهی شده، در ترجمه آثار نویسندگان خارجی به فارسی قصوری نشده است. گلشیری "ترجمه" را یکی از شش دلیل عمده ی جوانمرگی نویسندگان ایرانی می داند.

مجله ایرانشناسی شماره 15


پ.ن: وقتی ناشر ایرانی برای نویسنده ایرانی احترام قائل نیست مترجم هم دنباله رو اون می شه و می ره کاری که آسون تره رو انتخاب می کنه یعنی ترجمه کتاب های خارجی به فارسی چون ناشر می گه نویسندگان ایران کارشون فروش نداره چاپ نمی کنن اخه تو کی چاپ کردی؟ حتی ورق نمی زنن که ببینن توش چی هست. بعد هم ممکنه به خیلی ها بربخوره اما مترجم ایرانی تنبل هست چون حوصله نداره بره ترجمه فارسی به زبان های خارجی رو یاد بگیره من از چند نفر که پرس و جو کردم می گن ما بلد نیستیم و کار سختی هست هوش خودشون رو هم به اندازه تنبلی شون پایین می یارن. زمینه فرهنگی و اموزشی ترجمه فارسی به زبان خارجی هم وجود نداره چون از بچگی تو مدرسه با فارسی سر و کار داشته این بدبخت تو بزرگسالی نمی تونه که ترجمه فارسی به زبان های دیگه رو به خوبی یاد بگیره. 

از طرف دیگه می رن کلی کتاب چرت و پرت از نویسندگان خارجی که تو کشور خودشون درسته فروش دارن ولی از نظر محتوا بی ارزشن ترجمه می کنن بدون اینکه دانش لغت و مطالعه شون رو بالا ببرن. می گن ما وقت نداریم به غیر از ترجمه، کتاب های دیگه رو مطالعه کنیم یعنی ترجمه سطحی خودشون رو بخشی از مطالعه شون می دونن. هر ماه کتاب ترجمه بیرون می ده. الان چیزی که تو بازار ریخته کتاب های تکراری با جمله های تکراری فقط برا اینکه سری تو سرها در بیارن و لقب مترجم بگیرن.

یه بازار مخوفی هم برا ترجمه کتاب های فارسی به خارجی وجود داره که اونم برا پولداراست هر کتاب رو بالای صد میلیون به زبان خارجی ترجمه می کنن.

۱۰.۱۲.۰۳

نقد قوه حکم کانت

کسی که از الگویی تقلید می کند در صورت توفیق البته مهارت خود را نشان می دهد، اما فقط تا جایی که بتواند درباره ی همین الگو داوری کند ذوق نشان داده است. 

الگوهای ذوق برای هنرهای سخنوری باید به زبانی مرده و عالمانه ساخته شوند. مرده، زیرا نباید تغییری را تحمل کنند که در یک زبان زنده اجتناب ناپذیر است و در آن اصطلاحات رایج منسوخ می شوند و اصطلاحات نوظهور فقط رواجی کوتاه مدت دارند. عالمانه، زیرا زبان عالمانه دستوری دارد که معروض هیچ تحول گستاخانه نیست. 

***

در میان همه اشیای جهان فقط انسان است که مستعد یک ایده آل زیبایی است، همانطور که فقط "انسانیت" در شخص او، به مثابه هوش، مستعد ایده آل کمال است.

**

 همه احکام ذوقی، احکامی شخصی اند.

هیچ قاعده ای که بر طبق آن هر کس مجبور باشد چیزی را به مثابه ی زیبا به رسمیت بشناسد نمی تواند موجود باشد. 

ما نمی توانیم به کمک هیچ دلیل یا قضیه ی بنیادی، حکم خود را در این باره که فلان خانه یا گل زیباست به دیگران تحمیل کنیم. 

***

طبیعت که تابع هیچ جبر ناشی از قواعد مصنوعی نیست می تواند منبع تغذیه ای دائمی برای ذوق او باشد. حتی آواز پرندگان که نمی توانیم آن را تحت هیچ قاعده موسیقیایی درآوریم، به نظر می رسد آزادی و چیزهای بیشتری برای عرضه به ذوق داشته باشد تا آواز انسان که موافق تمام قواعد موسیقی ایجاد شده است: زیرا از دومی اگر غالبا و برای مدتی طولانی تکرار شود، خیلی زودتر خسته می شویم. اما در اینجا محتملاعلاقه ی خودمان به سرخوشی حیوانی کوچک و دوست داشتنی را با آوازش مخلوط می کنیم چون اگر این آواز دقیقا توسط انسان تقلید شود در گوش ما کاملا فاقد ذوق جلوه می کند.

***

صخره های جسور تهدیدگر، ابرهای انبوه با برق آذرخش، آتشفشان و گردباد و اقیانوس با همه قدرت مخربشان، سقوط جریان نیرومند آب رودخانه از ارتفاع یک آبشار چیزهایی هستند که قوه ی مقاومت ما را در قیاس با قدرتشان بی نهایت ناچیز نشان می دهند. اما اگر در جای امنی باشیم هر چه مهیب تر باشند نظاره ی آنها جذاب تر است و ما با رغبت این اعیان را والا می نامیم چون قوت های روح را به ارتفاعی فوق ارتفاع متعارف بر می کشند که به ما جرات می دهد خود را با قدرت مطلق آشکار طبیعت قیاس کنیم. 

بنابراین والا نه در هیچ یک از اشیای طبیعت بلکه در ذهن ما جای دارد زیبایی و والایی تصوراتی زیباشناختی هستند که اگر ما عقول محض بودیم اصلا در ما یافت نمی شدند. 

***

تجربه نشان می دهد که ارباب ذوق نه فقط غالبا بلکه عموما تسلیم خود پسندی، خودرای و عواطف زیان بارند و شاید کمتر از دیگران بتوانند مدعی برتری در پایبندی به اصول اخلاقی باشند. بنابراین به نظر می رسد احساس نسبت به زیبا نه فقط نوعا از احساس اخلاقی متفاوت است بلکه علاقه ای که می تواند با آن متحد باشد به دشواری با علاقه ی اخلاقی سازگار است و به هیچ وجه قرابتی ذاتی با آن ندارد. 

کسی که در تنهایی و بی آنکه قصد انتقال مشاهداتش را به دیگران داشته باشد شکل زیبای یک گل وحشی، یک پرنده، یک حشره و غیره را نظاره می کند تا آن را تحسین کند و دوست بدارد و از فقدان آن در طبیعت به طور کلی غمناک می شود گرچه متوقع سودی از آن نیست بلکه حتی شاید زیانی از آن نیز به او وارد آید، چنین کسی علاقه ای بی واسطه و در حقیقت عقلی به زیبایی طبیعت حاصل می کند. 

***

نبوغ عبارت است از اصالت نمونه وار مواهب طبیعی شخص در به کار بردن آزادانه ی قوای شناختی خویش. محصول یک نابغه(از بابت آنچه که باید به نبوغ و نه به امکان تعلیم و تربیت نسبت داده شود) نمونه ای برای تقلید نیست (چون در این صورت مایه ی نبوغ آمیز آن که روح اثر را تشکیل می دهد از دست می رود) بلکه میراثی است برای نابغه ای دیگر که احساس اصالت ویژه اش را در او بیدار می کند و وی را به تمرین رهایی از اجبار و قواعد در هنر ترغیب می نماید و به این ترتیب هنر قاعده ای جدید کسب می کند. نمونه ی او موجد یک مکتب جدید است.

۶.۱۲.۰۳

۲۷.۱۱.۰۳

بازیگری میخائیل چخوف جلد دوم

 دیکنز در خاطرات روزانه اش می نویسد: تمام صبح را پشت میزم منتظر نشستم، بلکه الیورتویست لطفی بکند و سری هم به من بزند. 

هنرمند باید از دایره ی تنگ فردیت بیرون بپرد و تصاویری از دنیاهای دیگر خلق کند.

گوته درمورد یکی از آثارش گفته است که قبل از اینکه دست به قلم ببرد، چهل سال ایده ی آن اثر را در ذهن پرورده است.  

پس از مدتی تصاویر از ما سبقت می گیرند و اختیارشان دیگر دست ما نیست. درست آن زمان است که زندگی مستقل خود را پیدا می کنند و سمبل هایی را به ما نشان می دهند و در آن زمان است که تصاویر صاحب روحی می شوند که دیگر بازتاب روح ما نیست. آنوقت آدم از خودش می پرسد: این تصاویر از کجای من در اومدن؟


پ.ن: نمی خوام خودمو با بزرگان بالا مقایسه کنم فقط تجربه شخصی خودمو می گم که پنج سال تنها به این فکر می کردم و با خودم کلنجار می رفتم چه نثر و راوی رو برای رمان هام انتخاب کنم که بتونه حداقل انصاف رو در روایت داشته باشه و کنار شخصیت ها باشه نه مقابل یا پشتیبان. بیشترین چیزی که فکر می کنم به نوشتن ضربه می زنه جانبداری راوی در موقعیت هاست. 

***

طبع هنری ما دو جنبه دارد: یکی به درد زندگی روزمره می خورد و دیگری که از رده ای بالاتر است، حاکم بر نیروی خلاق ماست. اگر بخواهیم این من برتر را بشناسیم باید دایره ی تنگ شخصیتمان را گسترش دهیم. چگونه؟ با پذیرش وجود دنیای خیال. 

۲۱.۱۱.۰۳

فرهنگ فلسفی ولتر

 به دسته ی محدود صاحب نظرانی که در جهان پراکنده اند، بیشتر دانشمندان واقعی  و ادبایی خدمت کرده اند که در انزوا به سر می برند و از دفتر کار خود بیرون نمی آیند. این طبقه بر کرسی های دانشگاه ها به مباحثه و استدلال نپرداخته اند، ولی تقریبا همگی ظلم و آزار دیده اند. 

***

بدبختی دیگر اهل ادب این است که به چیزی دلبسته نیست. یک فرد متوسط جامعه، در دستگاه دولت مقام کوچکی برای خود می شمرد و به همین سبب همکارانش از او جانبداری می کنند و اگر بر او ستمی رفت به سهولت مدافعانی پیدا می کند اما اهل ادب بی یار و یاورست. 

***

تنها بد نکردن کافی نیست باید خوبی کنید. 

۱۹.۱۱.۰۳

جوی و دیوار و تشنه ابراهیم گلستان

 دلم می خواست کسی درد دلم را بداند. کسی باشد که بتوانم برایش بگویم چقدر عاشقم. ای کاش می دانستم او چگونه دوستم دارد. 

۱۵.۱۱.۰۳

چرا عقب مانده ایم جامعه شناسی مردم ایران

 اگر تاریخ صد در صد هم صحیح باشد حداکثر به ما می گوید: مردم ایران در قدیم کی بوده اند و چه کرده اند. ولی نمی گوید: هم اکنون کی هستند و چه می کنند؟

***

‏وقتی بچه زمین میخورد و والدین زمین را کتک میزنند تا کودک آرام شود یا می‌گویند اگر فلان کارو بکنی لولو میاد، اگر با غریبه حرف بزنی می‌دزدنت، اگر فلان کارو کنی کلاغه به بابات خبر می‌ده. یک طفل معصوم باید در ایران گول بخورد تا یاد بگیرد چگونه گول بزند یا گول نخورد.

***

نویسنده کتاب با اینکه روی ایدئولوژی مذهبیش خیلی تاکید می کنه ولی نظرهای تازه ای هم برای گفتن داره.

**

چون شخصیت رفاقتی باید حتما به خاطر رفیق ویا در حضور رفیقو یا در محضر کسانی که ظرفیت بالقوه رفیق شدن را دارند به وجود آید، و این هم برای تمام افراد جامعه همیشه عملی نیست، بنابراین تنها ملات متصل کننده  ی افراد جامعه با یکدیگر و اطاعت از حکومت، ارتباط بین شخصیت های والدینی و کودکی آنهاست.

پ.ن: انقدر از شخصیت های رفاقتی بدم میاد و بهم ضربه زدن. من همیشه تو جمع آدم تنهایی بودم و تا حس کردم فضا داره رفاقتی و یک طرفه می شه هم کنار کشیدم. هر وقت تو گروه های ادبی نظر می دم بهم می گن ما اون بیرون همو می بینیم و با هم دوستیم و همو می شناسیم هر چی هم نظر مخالف بدیم از هم بدمون نمیاد ولی تو ایران نیستی و در گعده ما نیستی باید تو نظر دادن محتاط باشی که کسی بهش برنخوره. یعنی سیاست داشته باشی وتملق بگی و وقتی میان بهشون بگی سلام استاد استاد جون داره قربان. شخصیت های رفاقتی اینجوری ان که تا وقتی تو رو رفیق خودشون می دونن از کارت تعریف می کنن ولی من حتی اگه کسی دشمنم باشه هم اگه از نثر و قلمش خوب باشه معرفی می کنم.

کتاب سیمای زن در فرهنگ ایران جلال ستاری


در حقوق ساسانی می خوانیم که اگر پدری عمدا از انجام وطیفه خود نسبت به دخترش کوتاهی ورزد، مثلا از روی امساک یا بیم از دست دادنش وی را به موقع شوهر ندهد در این صورت دختر می تواند به میل خود و بدون اجازه ی پدر حتی به ازدواج غیر مشروع تن در دهد (خودسرای زن).

پس در این هنگام نیز حقوق پشتیبان دختر بود و مانع از آن می شد که عملش عواقب وخیمی برای وی از پی داشته باشد. هزینه ی معاش و سهم ارث نیز برای وی باقی می ماند. 

**

کودکانی که فرزندان روابط آزاد به شمار می رفتند در صورتی که کودک دختر بود پدربزرگ حتی وطیفه داشت از سن معینی وجهی برای وی به طور مقرری یومیه تعیین کند. 

**

در عیلام زن مانند مرد اسناد امضا می کرد، به داد و ستد می پرداخت، ارث می برد و وصیت می کرد. دادخواست به دادگاه می آورد و برده نگه می داشت. در اسناد عیلامی به ارث بردن تاج و تخت پادشاهی بر پایه ی مادرتباری بود یعنی حق جلوس بر تخت پادشاهی از طریق نسب مادری. 


کتاب سیمای زن در فرهنگ ایران

 جلال ستاری


yousefinaele, [1/30/2025 3:58 PM]

به‌گفته نجیب محفوظ نقش زنان در جامعه سنتی مانند اندام های داخلی بدن انسان است: یعنی مالک آن اندام ها از وجودشان آگاه است و به برکت آن زنده است اما نمی بیندشان.

***


 زنان شاهنامه در عین پاکدامنی و برخورداری از فرزانگی وبزرگ منشی پروا ندارند که در اظهار عشق و گشودن باب مهرورزی پیشگام شوند. 

**

از ۳۱ ضرب المثل فارسی که گردآوردیم اکثریت بدگویی از زن است. 

**

رسم کنیز گرفتن و تعدد زوجات، خاص مردم شهری آن هم نه همه ی آنان بلکه بیشتر منحصر به طبقات مرفه جامعه شهری بود. زندگی روستایی ایجاب می کرد که زن مثل مرد کار کند به همین علت زن روستایی در خانه محبوس نمی ماند و توانایی خرید و نگهداری کنیز نداشت. 

**

مقام و اهمیت زن در عصر مغول، در هر مرتبه از طبقات جامعه قابل مقایسه با هیچ یک از ادوار دیگر نیست و آن را باید استثنایی دانست. چنانکه بالای فرامین شاهی می نویسند: به فرمان سلطان و خواتین. هر یک از خاتون ها، شهرها و ولایت ها  در دست خود دارند و در مسافرت ها با سلطان اردوی جداگانه ای دارند. 

اما همین که خانه به دوشان مال اندوختند و به ناز و نعمت رسیدند، زنانشان در حرمسراها بندیِ شویشان شدند و  خواجگان و غلامان علیه آنان به توطئه چینی پرداختند و مردان هم به تدریج زنان را از شرکت در جلسات مشورتی و حل و عقد امور برکنار ساختند. 


کتاب سیمای زن در فرهنگ ایران 

جلال ستاری

۲۸.۱۰.۰۳

بازیگری میخاییل چخوف

 زیبایی هم مثل هر صفت مثبت دیگری، یک بدل منفی دارد. پس باید مراقب بود. مثلا اگر شجاعت فضیلت است، کله خری یک ایراد است. اگر احتیاط صفتی مثبت است، ترس صفتی منفی است. زیباییِ قلابی فقط در سطح جاری است نه در درون آدم. 

اگر زشتی را با روش های نازیبا نشان دهید تماشاگر را پرانده اید

***

ذهن منطقی شما به ضرر تخیل تان کار می کند. ذهن منطقی، آنقدر سرد و پیچیده است که عملا نمی تواند اثر هنری خلق کند. عقل را پشت درهای بسته نگه دارید تا کار خلاق به پایان برسد.

**

یک دسته احساساتی هستند که همه آن را درک می کنند اما دسته ی دوم را فقط هنرمندان درک می کنند، آن هم در لحظات الهام. تشخیص این دو دسته واجب است. 

احساسات معمولی و روزمره احساسات نابی نیستند. چون رگه هایی از خودخواهی و احتیاجات شخصی در خود دارند و تحریف شده اند. دروغ های ما تحریفشان می کند. از شکل افتاده و سطحی اند و اغلب بی بهره از زیبایی شناسی. شخصیتِ هنری این احساسات را پس می زند. چون هنر نمی تواند بر پایه چنین احساساتی بنا شود. احساسات شخصیت هنری طبیعت دیگری دارند: غیر شخصی اند و ناب و عاری از خودخواهی. 

**

استعداد یا به قولی الهام، فرارترین و بی ثبات ترین قوه در میان قوای انسانی است. "تربیت استعداد" یعنی رها کردن استعداد از شرتاثیراتی که آن را فلج یا به طور کامل نابود می کند. 

۲۴.۱۰.۰۳

توفان رومن گاری

 آدم های پست هرگز غمگین نیستند. 

***

 خدایانی که احدی را نیافریده اند و هرگز هیچ کاری نکرده اند جز اینکه در بین خود پیچیده ترین روابط فامیلی ممکن را رقم زده اند 

۲۰.۱۰.۰۳

دوران سخت چارلز دیکنز

تنهایی قلب این دختر آنقدر زیاد بود که به کسی نیاز داشت تا آن را پر کند. 

***

توی سینه ام احساسات، عواطف و ضعف هایی وجود داره و این ها نقطه ی مقابل همه محاسباتی هستن که تاحالا بشر انجام داده، در این سینه جای وجودیه که خالق اونه نه چیزهایی مثل اعداد و ارقام. فقط از خودم می پرسیدم می شه کسی که به هیچ چیز اهمیت نمیده، زیاد به من اهمیت بده؟

***

 اگه خودت رو اونقدر بالا بردی که همه رو متوجه خودت کردی، باید آمادگی هم داشته

 باشی که یکمی بکشنت پایین.

۱۴.۱۰.۰۳

از خراسان تا بختیاری هانری رنه دالمانی

 جمعیت ایران دائما رو به تقلیل می رود، یکی از علل مهم این تقلیل، محیط رقت آوری است که زنان در آن امرار حیات می کنند. آنها مجبورند شیر دادن به کودکان را طولانی کنندو در نتیجه خیلی زود نشاط جوانی را از دست بدهند.

***

در دنیا ملتی نیست که به اندازه ایرانی از نشان دادن ثروت خود ترس داشته باشد و علت عمده ی آن عدم امنیت قضایی است که از ترس مامورین دولتی مجبورند از بروز سرمایه خود خودداری نمایند. علت دیگر هم این است که ایرانی دوست دارد همیشه سرمایه اش در دسترس او باشد و آن را در لنگه ی جوراب پشمی، زیر زمین و زوایای مخفی خانه ی خود دفن می کند. 

***

یکی از نویسندگان امریکایی چرچیل ریپلی که تمام اوقات خود را صرف مطالعه فرش های خاوری کرده می گوید در فرش های ایرانی نقشه ای دیده نمی شود که اساس آن از مذهب اسلام اتخاذ شده باشد بلکه تمام نقشه ها مربوط است به زمان های بسیار دور و اصول آنها مربوط به آیین زرتشت است. اساس تزیین فرش های باستانی ایران بر انواع گل ها هستند. 

پ.ن: اینم یه مدرک دیگه. قبلا گفتم صفویان قالیباف ها رو مجبور می کردن گل های قالی رو به اسم خودشون ثبت کنند و نام مذهبی بدن. کاری که صفوی کرد فقط گسترش دادن صنعت قالیبافی بود نه اختراع گل ها. 

**

نظر به اینکه اروپاییان طالب فرش های کهنه هستند، ایرانیان فرش های تازه را در مدت کمی کهنه کرده و به آنها می فروشند. برای این کار فرش را در معابر عمومی می اندازند تا مردم و حیوانات از روی آن عبور کنند ولی به این ترتیب فرش خراب می شود. 

***

تولد دختر در خانواده ایرانی علامت ماتم است و مادر از ورود او محزون می گردد و گریه می کند و می گوید این طفل در آینده مانند من بدبخت می شود و باید پیوسته رنج بکشد. دختر در جامعه قدری ندارد. 

۱۳.۱۰.۰۳

جلال خالقی مطلق

 منیژه و ویس در چند صفت با یکدیگر شریکند: بی پروایی، اراده، خودآگاهی،غرور، زودرنجی، وفا و فداکاری. در ویس همچنین صف رشک بسیار قوی است. 

منیژه مانند تهمینه و سودابه چنان بی پروا و در عین حال خودآگاه است که در ابراز عشق خود بر مرد مورد علاقه اش پیشدستی می کند. همانطور که تهمینه پروایی ندارد که نیمه شب به خوابگاه رستم رود و به مردی که هنوز میان آنها دیداری روی نداده ابراز عشق کند، و یا سودابه بی پروایی ناپسری خود سیاوخش را به شبستان خود می خواند و به او ابراز عشق می کند، منیژه نیز در جشنگاه خود به محض آنکه برای نخستین بار بیژن را از دور می بیند، بی پروا دایه خود را به نزد بیژن می فرستد و او را به پیش خود دعوت می کند. 

اگر این بی پروایی منیژه زاده ی هوسرانی بود، پس از گرفتار شدن بیژن دیگر او را فراموش می کرد ولی از آنجا که بی پروایی او ناشی از خودآگاهی است، پس از افتادن بیژن به چاه آن هوس آغازین تبدیل به مهر و وفاداری می گردد تا آنجا که برای رساندن آب و نان به بیژن دست به گدایی می زند. 

منیژه در عین آنکه خودآگاه و بااراده است، در مهرورزی پاکباز است و در عین پاکبازی حساس و زودرنج. از این رو کوچکترین سخن سردی از سوی بیژن غرور او را جریحه دار می کند. 

سوزان سانتاگ جستارهای درباره زنان

 هر زمان که زنی درباره سنش دروغ می گوید به واقع همدست توسعه نیافتگی بشریت شده است.

***

برای مردان لقب پسر ترشیده و پیرپسر وجود ندارد یا کمتر رواج دارد و از طفولیت آقا خطاب می شوند.

مردان انتخاب می کنند ولی زنان انتخاب می شوند.

باید آداب و رسوم خانوادگی تغییر کند.

***

قوانین جامعه درباره زنان بی رحمانه است، طوری که هرگز نباید بالغ شوند و نباید پیر شوند. 

مردان بدون مجازات و کنترل اجتماعی اجازه دارند پیرتر به نظر برسند. اما زنان با تلاشی که محکوم به شکست است بعد از بلوغ سعی می کنند زیبا باشند. این نمایش بردگی آنهاست یعنی استانداردهای دوگانه.


***

جامعه اجازه تصور ِپیرزنِ زیبا را از شما گرفته است. زن ها باید به خودشان اجازه بدهند بدون شرمساری پیر شوند. زن ها باید حقیقت را با چهره ی عادی شان بگویند.

**

جستارهایی درباره زن

سوزان سانتاگ ترجمه آذر جواد زاده


پ.ن: با یه سری نظرهای متناقص سوزان موافق نیستم و از روی عصبانیت نوشته شده. مردای بیچاره که همش دارن تو معدن میمیرن اگه زن ها حقوق مساوی می خوان خوب برن اونجاها هم کار کنن. من اصلا برای بالا بردن یه جنس با کوبیدن جنس دیگه موافق نیستم اما این سانتاگ می گه باید مردان رو ضعیف کرد و قدرت رو ازشون گرفت این طرز فکر خودش جنسیت زده است. به نظر من مردان خودشون قربانی سیستم مادرسالاری هستن چون از بچگی اشتباه تربیت می شن.

از یه ور می گه اینکه زنان هم در بیرون هم در داخل خانه مجبورند کار کنند سرکوب مضاعف آنهاست باید خدمتکار داشته باشند ن ها هم استراحت نیاز دارند.  خوب تا اینجاش مشکل نیست قبول. مورد بعدی می گه زن های خانه دار باید حقوق داشته باشند و از طرف دیگه به زن های خانه دار می گه انگل! بابا زن های بدبخت رو ول کنید بذارید هر کی دلش می خواد کار کنه هر کی هم نمی خواد شاغل نباشه مثل خیلی از کشورهای غربی که زنان خانه دار حقوق دارن جای اینکه تحقیرشون کنن. همین اجبار کردن زن به کار خودش یه نوع دیکتاتوری هست. شاید یکی مثل من مریض باشه بدنش ضعیف باشه و مدام از امثال اینا تحقیر بشه و روانشو نابود کنن.

۱۴.۹.۰۳

ادام بید جورج الیوت

غم بار است دمیدن روز

مگر آنکه پرتوهای رحمتت را ببینم

نور به درونم می تابی 

چشمم را روشن می کنی و دلم را گرم

پس به دیدار روحم بیا

۱۱.۹.۰۳

 به شهادت تاریخ، ملل مترقی آنهایی بوده اند که زبانشان بیشتر ترقی کرده بود و نیز در قاره های قدیم دیده می شود که هر زمان دو ملت با هم طرف شده اند، ملتی که زبانش کامل تر بوده بر دیگری غلبه یافته است.

**

چیزی که به عقیده علمای فن مسلم می باشد این است که دیگر زبانی به وجود نخواهد آمد چون در کره زمین مردمی نیست که در احوال به کلی ابتدایی بوده نتواند تکلم کند. پس من بعد همین زبان ها که هستند ترقی خواهند کرد و ار تنه هر زبانی شاخه هایی خواهد رویید.

**

سوال پیش می آید که تاریخ مشرق زمین کی خاتمه یافته؟ با فتوحات مسلمین، چون مسلمین ملل زیادی را که تمدن قدیم شرقی داشتند به دین جدید در آوردند و با دین اسلام عادات و اخلاق تمدن های قدیم به مرور از میان رفت. اکثر ملل زبان خود را فراموش کردند و تاریخ خود را هم از یاد بردند. بنابراین می توان گفت زوال تمدن های قدیم با ظهور مذهب مسیح شروع گردید و با انتشار اسلام خاتمه یافت. راجع به ایران بی تردید می توان گفت که علاوه بر محفوظ ماندن زبان بسیاری از اداب و رسوم ایران قدیم در میان سواد مردم و ایلات و عشایر ایرانی هنوز زنده است.


تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا جلد نخست

https://t.me/nellynevesht/4892


کوروش مستحفظین خود را از دربان گرفته تا مقامات بالاتر از خواجه ها معین کرد که وفاداری شان بیشتر است.

**

کفش های انان چنان ترتیب شده بود که شخص می توانست در انها چیزی بگدارد تا بلندتر دیده شود بی اینکه کسی متوجه آن شود. کوروش سرمه کشیدن و آرایش صورت را تصویب می کرد تا چشمان و صورت اشخاص زیباتر به نظر آید. آدلف گارنیر نویسنده فرانسوی می گوید که کوروش از این حیث پیشرو لویی چهاردم بود. 

**

کوروش بذل و بخشش به مردم را شروع کرد. گویند کوروش شرمسار می گشت وقتی که می دید خدمات دوستانش بیش از بذل و بخشش های اوست و حکایت می کنند او عادت داشت بگوید: رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانکه شبان نمی تواند از گله اش بیش از آنچه به آنها خدمت کند بردارد، همچنان پادشاه از سهرها و مردم همانقدر می تواند استفاده کند که آنها را خوشبخت می دارد. 

تاریخ ایران باستان


پ.ن: یکی از خوبی های کتاب حسن پیرنیا مقایسه کردن نوشته های یونانی درباره تاریخ ایران باستان هست که مشخص می کنه کدام بیشتر به واقعیت نزدیک تره. 

اونایی که فیلمساز تاریخی هستند اگه اینا رو نخونن می شن همون فیلمسازان آبدوغ خیاری صدا و سیما.


داریوش اول در داستان ها فراموش شده و بعضی کارهای او را به داریوش دوم یا دیگران نسبت داده اند.

**

داریوش در واحه الخرقه ترتیب آبیاری ایران را به وسیله کاریزها به آنها آموخت. هرودوت می گوید مصری ها از این کارهای بزرگ راضی شده و او را یکی از فراعنه بزرگ خود می دانستند. 

**

جهت ابقای پادشاهان بعضی ملل غالبا از اینجا بود که این ممالک مطیع ایران گردیده بودند و شاهان هخامنشی برای پاس حقوق این نوع مردمان و قدردانی از حسیات آنها پادشاهان را ابقا می داشتند مگر در مورد شورش و یاغی گری مثل بابل و مصر. 

تاریخ ایران باستان پایان جلد اول

حسن پیرنیا

https://t.me/nellynevesht/4911

۱۰.۹.۰۳

کرسمن تایلور از کتاب هفته شماره 6

 در آنجا دو نفری چیزی ساخته و پرداخته ایم که دروغ و بی صداقتی نمی تواند به آن نزدیک شود. در آنجا خوش و آسوده خاطریم.

پ.ن: "آنجا" به نظرم جایی است که قلب نام دارد. 

۵.۹.۰۳

دوست خانواده داستایوفسکی

 بگذار تمام دنیا درباره من داوری کند ولی بگذار دفاع مرا هم بشنوند. 

***

اول به تو زهر تعارف می کنند و بعد می پرسند آیا میل داری چیزی بخوری؟ آنها می خواهند زخم قلب را با خورش قارچ یا ترشی سیب التیام دهند.

۲۷.۸.۰۳

کتاب ظفرنامه؛ تاریخ فتوحات امیرتیمور گورکانی نظام الدین شامی

 کسری گفت: هیچ بندی سخت تر از بند احسان نیافتمو هیچ عضوی لطیف تر از دل ندیدم. سخت تر بندی بر لطیف تر عضوی از اعضای او نهادم

۲۴.۸.۰۳

فصل بارانی گراهام گرین

 اینکه به آدم احتیاج داشته باشن یه حس دیگه است، یه حس آرامبخش.

***

عشق به سرعت همراه با حق شناسی می یاد خیلی به سرعت.

اگه آدم عاشق کسی باشه تحمل نمی کنه که بدش رو بگن.

**

مثل نیش پشه هر چی زندگی مون ناراحت تر می شه، بیشتر به وجود خودمون پی می بریم. 

همه ی مردم اینجا رو به مرگند و آخرین مرضی که دارن امیده

۱۹.۸.۰۳

انسان شناسی سیاسی کلود ریویر

 نفوذ نوعی رابطه است که با هدف ایجاد تغییر در رفتار دیگری به وسیله ی فرآیند ارتباطی انجام می گیرد، برای مثل هر سخنوری یا یک رئیس قبیله. نفوذ به خودی خود از جنس امر سیاسی نیست. 

***

اقتدار حاکمان اغلب از واسطه های اداری استفاده می کند در حالیکه که اقتدار و استیلای پدر خانواده به چنین واسطه هایی نیاز ندارد. قدرت فقط مربوط به سیاست نیست.

***

اطاعت حکومت شوندگان از جایی ممکن است که قدرت، مشروع پنداشته شود. 

***

نبود رئیس در نزد اسکیموها به معنی نبود الزام نیست: افکار عمومی امر مجازات علیه خطا نسبت به رسوم را بر دوش دارد نظام های دسته متنوع هستند و معمولا قشربندی بیشتری دارند. 

**

تِره تاکید می کند که دولت پیش از استعمار از درون دودمان ها زاده می شود اما خود را علیه آنها می سازد. 

***

یزدان سالاری براستیلای نهاد دینی استناد می کند، جامعه دودمانی بر استیلای نهاد خانواده. 

**

برای جامعه ای که برای جنگ و به وسیله ی آن به وجود آمده است، افتخار همواره منبعی برای تغذیه است.

***

اگر چه در آسیا حوزه قدرت و مسئولیت فردی از یکدیگر تفکیک شده اند، اما سازمان اجتماعی به شدت از دین متاثر است. مراسم و مناسک سیاسی همچون دین و وطن، شکلی متعالی از قربانی شدن یک انسان به دست خودش را توجیه می کنند: افتخار شهادت یا مردن در میدان نبرد برای دفاع از کشور

۱۴.۸.۰۳

نامه های عین القضات جلد نخست

 عاشقان دانند که یادگار معشوق چه بود.

**

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش ...
چون احوال عاشقان نویسم نشاید،
چون احوال عاقلان نویسم نشاید،
هرچه نویسم هم نشاید،
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید،
و اگر گویم نشاید،
و اگر خاموش گردم هم نشاید.
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید .

**

از حالم اگر عالمیان بی خبرند/ از عالم آن بس که تو حالم دانی

**

بر من ز دلم نماند جز نام دلم / تا خود به کجا رسد سرانجام دلم

**


فرقی عظیم بود میان علم و قدرت که علم پس از وجود چیزی بود و قدرت سبب وجود چیزی بود. 

**

گوهر تو را درد فراق درخور بود. 

**

خورشید نخواهم که برآید با تو/ آیی بر من سایه نیاید با تو 

۱۲.۸.۰۳

زیبایی شناسی نمایشی ژان ژنه

 در تئاتر زنان نمی توانند جذابیت جنسی شان را مثل هالیوود روی میز بگذارند. 

پ.ن: یه نظر بی ربط خودمو بگم: یکی از دلایلی که عوام، بازیگران تئاتر رو کمتر از بازیگران فیلم و سریال می شناسن این هست که تئاتر مخاطب های هوشمند و باکیفیت رو جذب می کنه. به صورت گله ای هم مخاطب نداره و بیشتر مخاطب های خاص داره که صاحب اندیشه شخصی اند. 

***

هنر والاترین پناه بردگان است. اما این هنر نباید بی تفاوت باقی بماند و صرفا برای پر کردن اوقات فراغت اربابان در نظر گرفته شود. 

**

ملتی که به عنوان وجه تمایز خویش تنها دوره های افتخار یا نام مردمان با فضیلت را با خود داشته باشد همواره نقد می شود و به هیچ تقلیل می یابد. گل و لایی بیش از آن باقی نمی ماند. آنچه تاریخ واقعی آن ملت را می سازد جنایاتی هستند که از آن ها شرم دارد. 

۷.۸.۰۳

از اسطوره تا تاریخ مهرداد بهار

 yousefinaele, [10/20/2024 8:23 PM]

علت بی توجهی به رستم در متون پهلوی زرتشتی چیست؟

 رستم بدون هیچ تردید، شخصیتی است متعلق به عصر بعد از اوستا و متعلق به سیستان. شکل گرفتن روایات رستم و زال و تحول آنها در محیطی فارغ از تعصبات زردشتی، چه اوستایی و چه ساسانی پدید آمده است و بدین ترتیب نشانی جدی از آن در بندهش نیست. البته مدارکی از دوره ی اسلامی داریم که نشان می دهد در اواخر دوره ساسانی و اوایل اسلام رستم را در غرب ایران می شناخته اند، یعنی افسانه ها و داستان های مربوط به رستم در نجد ایران گسترش عظیم داشته است. ولی در متون زرتشی این دوره که مرکز قدرت و نفوذ ان در فارس است، از او صحبتی جدی نمی شود و علت آن باید این باشد که زرتشتی ها در دوره ی ساسانی همچنان سنت مقدس اوستا را دنبال می کنند. بنابراین رستم در این میان مقدس نیست چون در اوستا شکل نگرفته و گرشاسب مقدس است چون اصلی اوستایی دارد. 

**

ما بیهوده گمان می کنیم که تاریخ ما با هخامنشی ها و مادها شروع می شود. ۲۰۰۰سال پیش از هخامنشی ها دولت عیلام را داریم که در بخش عظیمی از ایران حاکم بوده اند و آثارش در بخش های عظیمی از ایران پراکنده است، اگر شما به ایذه یا به چغازنبیل در شوش بروید بسیاری از نقش های روی سنگ را می بینید که متعلق به عیلامی ها و درخشان است. 

**

سیاوش در واقع یک ایزد نباتی است که وقتی کشته می شود از خونش برگ سیاوشان سبز می شود، بعد سرسبز می شود. اسمش هم به معنی مرد سیاه است. به آنها می گفتند مرد سیاه چون می مردند و دوباره زنده می شدند. این سیاه رنگ بودن دلیل بازگشت از جهان مردگان است. برای آوردن باران و برکت. این واقعه در ایران اول سال اتفاق می افتد در عیدنوروز و بازمانده اش حاجی فیروز است که ما با صورت سیاه در نوروز داریم. جامه ی سرخشان هم محتملا نماد زندگی و خون مجدد است. این سرخی و سیاهی مرگ و حیات را در کنار هم بیان می کند.  

مصاحبه با مهرداد بهار

https://t.me/nellynevesht/4837


yousefinaele, [10/22/2024 8:45 PM]

در کنعان خبر از ایزدی داریم به اسم آدونیس که یونانی ها به آن ادونیس می گویند و جز مجموعه خدایان یونانی در آمده است‌. ادونیس کشته می شود، در مرگش درخت مورد حمل می کنند. در سالگرد مرگ او سبزه سبز می کنند که یادآور سبزه سبز کردن نوروز ماست. بعد از روز سیزدهم (که در ایران به صورت سیزده به در داریم می دانید که سبزه را به آب می اندازیم یا از خانه بیرون می بریم) عین این کار را هر سال برای ادونیس می کردند. ببینید سنت های نوروزی ما چقدر کهنه است. در آسیای غربی دوهزار سال پیش از آنکه آریایی ها به این منطقه بیایند، عید نوروز با همین تشریفات وجود داشته است. این یک عید هند و اروپایی یا هند و ایرانی نیست. این یک عید بومی و قدیم آسیای غربی است که به اول بهار افتاده است. در قدیم این مراسم در اول تابستان بود.

***

بن مایه ی تخت جمشید مسئله ی عید برکت است. تخت جمشید پایتخت نیست بلکه یک مرکز روحانی و برکت بخشی مراسم نوروزی است. 

**

روستایی کنار کویر گفت: تو پسر ملک الشعرای هستی؟ گفتم بله. شروع کرد به شعری از بابای ما خواندن. اصلا شگفت زده ی این جهان زیبایم که یارو کنار کویر، در آن بدبختی که باید جان بکند، کار بکند، راجع به بابای ما هم اطلاعی دارد، با فرهنگ است. 

**

جشن مهرگان به اندازه نوروز عظیم بوده ولی متاسفانه از بین رفته است. نوروز را هم خیلی اسلامی اش کرده اند. در هر ماهی یک روز جشن وجود داشته این ها همه از بین رفته است. متاسفانه جشن های ما محدود شده، مردم آسیای غربی اصولا مثل اینکه به عزا و گریستن بیشتر علاقمندند و جز سنت هایشان است. 

**

با دعا و تهدید کردن نظام ما مرتب نمی شود. ذهن کشش علمی ندارد، عادت کرده به کشش اسطوره ای و وقت می گیرد تا این جامعه از درون جهان ذهنی اش بیرون بیاید. امروز علم بارها این تخیلات و افسانه ها را عظیم تر در کائنات می بیند. 

**

چرا نوروز را به جمشید نسبت می دهند؟ مثلا به فریدون یا شهریار دیگر نسبت نمی دهند؟

چون جمشید محبوب ترین چهره ی پیش از اسلام است. از دوره ی او خاطره ی خوشی بر اذهان مردم آن بازمانده بود. حتی چینی ها هم جمشید را به نحوی ستایش می کنند. چینی ها به او یَم می گویند و مجسمه هایی برایش ساخته اند‌.

**

باستان‌شناسی درباره نجد ایران به این نتیجه می رسد که تمدن از زاگرس در غرب به تدریج به شرق ایران می رود. یعنی تمدن از دوره ای پیش از تاریخ گله داری و کشاورزی در زاگرس ایجاد می شود. این وقایع زمانی رخ می دهد که هنوز آرییان پایشان به این منطقه نرسیده بود. 

**

سنت های سلطنت در ایران به احتمال زیاد از آشوری ها به مادها و سپس از طریق آنان و عیلامیان به هخامنشیان می رسد. بعدها سلطنت رومی تقلیدی از ایرانی و مصری است.




فرق عمده ی اسطوره و حماسه در زمان است. 

اسطوره به زمان ازلی بر می گردد و می گوید که خدایان در ازل چه کرده اند، چگونه جهان را ساخته اند، چگونه با نیروهای شر جنگیده اند، چگونه قدرت خدایی را بر هستی مسلط کرده اند و بعد از زندگی و حوادث زندگی ایشان می گوید. اما بر عکس در حماسه ها به مسائل ازلی نمی رسیم. حماسه راجع به هزارها سال پیش صحبت می کند اما درباره ی زمان ازلی یا ابتدای جهان چیزی نمی گوید. شخصیت هایش هم خدایان نیستند، این شخصیت ها شاه و پهلوان هستند. حماسه با عوام الناس ارتباط زیادی ندارد و علاقه ای نشان نمی دهد بیشتر به پهلوانان و پادشاهان می پردازد. 

***

دوشن گیمن می گوید: فکر زردشت اولین غروب خدایان است. زردشت یکی از عوامل درخشان در سقوط خدایان ابتدایی است. زردشت هرگز نمی گوید بروید ریاضت بکشید یا قربانی کنید تا به بهشت بروید. او می گوید باید اندیشه نیک و گفتار نیک داشت. 


کتاب از اسطوره تا تاریخ مهرداد بهار