عاشقان دانند که یادگار معشوق چه بود.
**
از حالم اگر عالمیان بی خبرند/ از عالم آن بس که تو حالم دانی
**
فرقی عظیم بود میان علم و قدرتکه علم پس از وجود چیزی بود و قدرت سبب وجود چیزی بود.
**
بسیار شبیه به مغزهای دیگر، ولی استفاده نشده و آکبند
عاشقان دانند که یادگار معشوق چه بود.
**
از حالم اگر عالمیان بی خبرند/ از عالم آن بس که تو حالم دانی
**
فرقی عظیم بود میان علم و قدرتکه علم پس از وجود چیزی بود و قدرت سبب وجود چیزی بود.
**
در تئاتر زنان نمی توانند جذابیت جنسی شان را مثل هالیوود روی میز بگذارند.
پ.ن: یه نظر بی ربط خودمو بگم: یکی از دلایلی که عوام، بازیگران تئاتر رو کمتر از بازیگران فیلم و سریال می شناسن این هست که تئاتر مخاطب های هوشمند و باکیفیت رو جذب می کنه. به صورت گله ای هم مخاطب نداره و بیشتر مخاطب های خاص داره که صاحب اندیشه شخصی اند.
***
هنر والاترین پناه بردگان است. اما این هنر نباید بی تفاوت باقی بماند و صرفا برای پر کردن اوقات فراغت اربابان در نظر گرفته شود.
**
ملتی که به عنوان وجه تمایز خویش تنها دوره های افتخار یا نام مردمان با فضیلت را با خود داشته باشد همواره نقد می شود و به هیچ تقلیل می یابد. گل و لایی بیش از آن باقی نمی ماند. آنچه تاریخ واقعی آن ملت را می سازد جنایاتی هستند که از آن ها شرم دارد.
yousefinaele, [10/20/2024 8:23 PM]
علت بی توجهی به رستم در متون پهلوی زرتشتی چیست؟
رستم بدون هیچ تردید، شخصیتی است متعلق به عصر بعد از اوستا و متعلق به سیستان. شکل گرفتن روایات رستم و زال و تحول آنها در محیطی فارغ از تعصبات زردشتی، چه اوستایی و چه ساسانی پدید آمده است و بدین ترتیب نشانی جدی از آن در بندهش نیست. البته مدارکی از دوره ی اسلامی داریم که نشان می دهد در اواخر دوره ساسانی و اوایل اسلام رستم را در غرب ایران می شناخته اند، یعنی افسانه ها و داستان های مربوط به رستم در نجد ایران گسترش عظیم داشته است. ولی در متون زرتشی این دوره که مرکز قدرت و نفوذ ان در فارس است، از او صحبتی جدی نمی شود و علت آن باید این باشد که زرتشتی ها در دوره ی ساسانی همچنان سنت مقدس اوستا را دنبال می کنند. بنابراین رستم در این میان مقدس نیست چون در اوستا شکل نگرفته و گرشاسب مقدس است چون اصلی اوستایی دارد.
**
ما بیهوده گمان می کنیم که تاریخ ما با هخامنشی ها و مادها شروع می شود. ۲۰۰۰سال پیش از هخامنشی ها دولت عیلام را داریم که در بخش عظیمی از ایران حاکم بوده اند و آثارش در بخش های عظیمی از ایران پراکنده است، اگر شما به ایذه یا به چغازنبیل در شوش بروید بسیاری از نقش های روی سنگ را می بینید که متعلق به عیلامی ها و درخشان است.
**
سیاوش در واقع یک ایزد نباتی است که وقتی کشته می شود از خونش برگ سیاوشان سبز می شود، بعد سرسبز می شود. اسمش هم به معنی مرد سیاه است. به آنها می گفتند مرد سیاه چون می مردند و دوباره زنده می شدند. این سیاه رنگ بودن دلیل بازگشت از جهان مردگان است. برای آوردن باران و برکت. این واقعه در ایران اول سال اتفاق می افتد در عیدنوروز و بازمانده اش حاجی فیروز است که ما با صورت سیاه در نوروز داریم. جامه ی سرخشان هم محتملا نماد زندگی و خون مجدد است. این سرخی و سیاهی مرگ و حیات را در کنار هم بیان می کند.
مصاحبه با مهرداد بهار
https://t.me/nellynevesht/4837
yousefinaele, [10/22/2024 8:45 PM]
در کنعان خبر از ایزدی داریم به اسم آدونیس که یونانی ها به آن ادونیس می گویند و جز مجموعه خدایان یونانی در آمده است. ادونیس کشته می شود، در مرگش درخت مورد حمل می کنند. در سالگرد مرگ او سبزه سبز می کنند که یادآور سبزه سبز کردن نوروز ماست. بعد از روز سیزدهم (که در ایران به صورت سیزده به در داریم می دانید که سبزه را به آب می اندازیم یا از خانه بیرون می بریم) عین این کار را هر سال برای ادونیس می کردند. ببینید سنت های نوروزی ما چقدر کهنه است. در آسیای غربی دوهزار سال پیش از آنکه آریایی ها به این منطقه بیایند، عید نوروز با همین تشریفات وجود داشته است. این یک عید هند و اروپایی یا هند و ایرانی نیست. این یک عید بومی و قدیم آسیای غربی است که به اول بهار افتاده است. در قدیم این مراسم در اول تابستان بود.
***
بن مایه ی تخت جمشید مسئله ی عید برکت است. تخت جمشید پایتخت نیست بلکه یک مرکز روحانی و برکت بخشی مراسم نوروزی است.
**
روستایی کنار کویر گفت: تو پسر ملک الشعرای هستی؟ گفتم بله. شروع کرد به شعری از بابای ما خواندن. اصلا شگفت زده ی این جهان زیبایم که یارو کنار کویر، در آن بدبختی که باید جان بکند، کار بکند، راجع به بابای ما هم اطلاعی دارد، با فرهنگ است.
**
جشن مهرگان به اندازه نوروز عظیم بوده ولی متاسفانه از بین رفته است. نوروز را هم خیلی اسلامی اش کرده اند. در هر ماهی یک روز جشن وجود داشته این ها همه از بین رفته است. متاسفانه جشن های ما محدود شده، مردم آسیای غربی اصولا مثل اینکه به عزا و گریستن بیشتر علاقمندند و جز سنت هایشان است.
**
با دعا و تهدید کردن نظام ما مرتب نمی شود. ذهن کشش علمی ندارد، عادت کرده به کشش اسطوره ای و وقت می گیرد تا این جامعه از درون جهان ذهنی اش بیرون بیاید. امروز علم بارها این تخیلات و افسانه ها را عظیم تر در کائنات می بیند.
**
چرا نوروز را به جمشید نسبت می دهند؟ مثلا به فریدون یا شهریار دیگر نسبت نمی دهند؟
چون جمشید محبوب ترین چهره ی پیش از اسلام است. از دوره ی او خاطره ی خوشی بر اذهان مردم آن بازمانده بود. حتی چینی ها هم جمشید را به نحوی ستایش می کنند. چینی ها به او یَم می گویند و مجسمه هایی برایش ساخته اند.
**
باستانشناسی درباره نجد ایران به این نتیجه می رسد که تمدن از زاگرس در غرب به تدریج به شرق ایران می رود. یعنی تمدن از دوره ای پیش از تاریخ گله داری و کشاورزی در زاگرس ایجاد می شود. این وقایع زمانی رخ می دهد که هنوز آرییان پایشان به این منطقه نرسیده بود.
**
سنت های سلطنت در ایران به احتمال زیاد از آشوری ها به مادها و سپس از طریق آنان و عیلامیان به هخامنشیان می رسد. بعدها سلطنت رومی تقلیدی از ایرانی و مصری است.
فرق عمده ی اسطوره و حماسه در زمان است.
اسطوره به زمان ازلی بر می گردد و می گوید که خدایان در ازل چه کرده اند، چگونه جهان را ساخته اند، چگونه با نیروهای شر جنگیده اند، چگونه قدرت خدایی را بر هستی مسلط کرده اند و بعد از زندگی و حوادث زندگی ایشان می گوید. اما بر عکس در حماسه ها به مسائل ازلی نمی رسیم. حماسه راجع به هزارها سال پیش صحبت می کند اما درباره ی زمان ازلی یا ابتدای جهان چیزی نمی گوید. شخصیت هایش هم خدایان نیستند، این شخصیت ها شاه و پهلوان هستند. حماسه با عوام الناس ارتباط زیادی ندارد و علاقه ای نشان نمی دهد بیشتر به پهلوانان و پادشاهان می پردازد.
***
دوشن گیمن می گوید: فکر زردشت اولین غروب خدایان است. زردشت یکی از عوامل درخشان در سقوط خدایان ابتدایی است. زردشت هرگز نمی گوید بروید ریاضت بکشید یا قربانی کنید تا به بهشت بروید. او می گوید باید اندیشه نیک و گفتار نیک داشت.
کتاب از اسطوره تا تاریخ مهرداد بهار
از جمله شاگردانی که اوایل به فرنگ فرستاده شدند صحاف باشی بود که برای اظهار فضیلت کلمات فرانسه به کار می برد و فارسی را با لهجه ی فرانسه ادا می کرد. اعتضادالسلطنه وزیر علوم نوبتی چوبش زد که کلمات را درست ادا کند و امروز صحاف باشی بسیار شده است، روز به روز فرهنگستان مرکبات ناهنجار و ناهموار می سازد.
***
در امتحانات ناصرالدین شاه حاضر می شد و سلامی بود، به شاگردان انعامات و حقوق اعطا می کرد. در امتحان اول دوازده تومان در سال مواجب داده می شد و در امتحانات بعد می افزود.
***
صندوقی به اسم صندوق عدالت در شهر نصب کردند که متظلمین تظلم خودشان را در آن بیافکنند و به شاه برسد از بس اراذل و اوباش اراجیف در صندوق انداختند، صندوق ها را کندند و موقوف شد، محل تعجب است که طبع این مردم بیشتر به طرف هزل و لغو مایل است هر کاری را به مسخرگی می کشانند.
عمیدالسلطنه معروف به سردار امجد یکی از خانهای گیلان بود که در دوره ناصرالدین شاه ستمهای بسیار به مردم روا داشت. پس از مرگ ناصرالدین شاه و تاجگذاری مظفرالدین شاه، عدهای از روستاییان بیپناه جهت دادخواهی از ستمهای عمیدالسلطنه نزد وی رفتند. شاه دستور اعدام عمیدالسلطنه با توپ را صادر کرد. اما خان با دادن رشوه از اعدام رهایی جست. مظفرالدین شاه نیز که از دادن رشوه اطلاعی نداشت، نجات وی را معجزه قلمداد کرد و حتی گفته شده که از او حلالیت طلبید که در موردش چنین بد قضاوت کرده بوده!
گمان میکنم دیگر خودتان بتوانید حدس بزنید که عمیدالسلطنه با این قرب و منزلتی که نزد شاه یافته بود چه بلایی بر سر آن روستاییان بختبرگشتهای آورد که برای دادخواهی و شکایت از او، نزد شاه رفته بودند! 😑
خاطرات و خطرات مهدی قلی هدایت
انواع گوناگونی از بدبختی های عمده ی بشری تکمیل شد: قربانیان پیشرفت، قربانیان جنگ، قربانیان ترقی صنعتی.
**
زندگی در محله های کثیف، همان زندگی که من و خانواده ام به آن تهدید می شویم چیزی کمتر از یک محکومیت ابدی نیست.
رمان دوپولی برتولت برشت
ناامیدی زمانی خواهد آمد از اعماق اندوه، که نتوانم خودم را به نوشتن بیاویزم.
رولان بارت
روزنگاری سوگ
فرهنگ چیست؟
مناظره تری ایگلتون و راجر اسکروتن
فرهنگ تبدیل به زبانی شد که به واسطه ی آن خواسته های سیاسی عنوان می شدند. سیاست و فرهنگ به شدت به هم نزدیک تر شدند و این بدین معنا بود که فرهنگ دیگر فراتر از سیاست نبود. فرهنگ امروز چیزی است که افراد حاضرند به خاطر آن همدیگر را بکشند یا بمیرند. از نطر آنها فرهنگ، ایدئولوژی طبقه حاکم یا نوعی از حکومت داری است. برای آنها هدف از تدریس فرهنگ بسط آن نیست بلکه برملا کردن قدرتی است که مخفیانه پشت فرهنگ پنهان شده است. آنها با یافتن تبیینی برای فرهنگ به دنبال از بین بردن آن هستند.
**
معرفتی که فرهنگ در بر می گیرد مانند معرفت علمی نیست. من به فرهنگ به دید معرفت عملی نگاه می کنم، به ما یاد می دهد در برخورد با دیگران چه کنیم و چه احساسی نسبت به آنها داشته باشیم، به شکلی که توانایی اجتماعی ما را افزایش می دهد. این چیزی است که از ادبیات و موسیقی می آموزیم.
***
دلم نمی خواهد کار کنم. از کار کردن خوشم نمی آید. یکی از دلایلی که مردم بی فرهنگ شده اند این است که باید به همان اندازه کار کرد تا سود بیشتری حاصل شود. به خاطر طبیعت سیستم اقتصادی ما هیچ انرژی باقی نمی ماند.
**
مارکس دنبال این است که چگونه می توان جامعه ای داشت که در آن هر شخصی برای خود اوقات فراغت بیشتری داشته باشد. انسانها نباید صنعتی شوند. مارکس و اسکار وایلد بر این باورند که باید سیستمی که انقدر انرژی ما را می گیرد تغییر دهیم. همه ی سخنان آنها درباره فرهنگ و فراغت است، نه کار کردن. این افراد به نقد اینکه همه چیز توسط ارزش های اقتصادی و عقلانیت تعیین می شود، می شورند.
https://t.me/nellynevesht/4811
در جامعه ما وقتی حکم بازنشستگی کسی را به او می دهند، گویی حکم مرگش را به دستش داده اند بازنشسته شدن مترادف است با بی مصرف شدن و به سوی مرگ رفتن و مرگ را انتظار کشیدن، این موضوع دو دلیل عمده اقتصادی و اجتماعی دارد.
**
سی سال کار اداری زیر نظر روسا و تنها به خاطر رضای آنان، هر گونه حس ابتکار و خلاقیت را در انسان کشته است. پیش از آنکه جسم بازنشسته مرده باشد مرگ روحش فرا رسیده است.
کتاب اندوه سترون بودن
فریدون تنکابی
https://t.me/nellynevesht/4814
گفت: بی خیال!
با همین یک کلمه هم صدای عقل سلیم را خفه می کنند و هم ندای وجدان را.
تنکابی
مجموعه داستان چهارشنبه ها فریدون تنکابنی
اخبار هیچوقت نمی تونه دنیا رو زیر و رو کنه، بلکه وقایع هستن که این کارو می کنن و چون خبرها همیشه وقتی به ما می رسن که وقایع اتفاق افتادن و دیگه دیر شده، بنابراین کاری از دست ما ساخته نیست.
رمولوس کبیر نمایشنامه فریدریش دورنمات
احساسات افراد تحصیلکرده اغلب آلوده به روح جمع هستند.
برای من نه خود حادثه بلکه احساسات برآمده از آن مهم است. باید خیابان و ادبیات را به یکدیگر متصل کرد.
رنج و درد بالاترین شکل اطلاعات است. ادبیات روسیه نمونه ای از رنج هاست.
***
حکومت شوروی حکومت صف ها بود. صف نان، صف گوشت و غیره.
**
بعد از جنگ همه زنان زیبا با بدن های نرم و صاف را دوست داشتند و با انها ازدواج می کردند. مردم به زنان به جنگ رفته نگاه خوبی نداشتند و می گفتند برای پیدا کردن شوهر به جنگ رفته اند و پاک نیستند.
سوتلانا آلکساندرونا آلکسیویچ کتاب
پ.ن: همونطور که از اسم کتاب مشخص هست جنسیتی نوشته شده بخش های اول هم که مردستیزانه نوشته شده نشون می ده که نویسنده دانش کمی از زنان دیکتاتور در طول تاریخ داشته اما با همه ی اینها اطلاعات خیلی دردناکی از حضور زنان روس در جنگ جهانی دوم می ده.
https://t.me/nellynevesht/4826
از دیدگاه یک نظام عقلانی، نظام واقعی دقیقا از رهگذر نقایص پنهان، تعادل ها، آسیب ها و معایب است که شکوفا می شود.
در قرن هجدهم ماندویل می گفت: جامعه نه به واسطه فضایل خود بلکه به دلیل معایبش به تعادل دست می یابد.
***
جامعه شناسی زباله می گوید: به من بگو چه دور می اندازی تا به تو بگویم که هستی. اسراف همواره نوعی دیوانگی و جنون است. با مصرف چیزهای اضافی و زاید است که فرد احساس می کند نه تنها وجود دارد بلکه زندگی هم می کند.
***
ستارگان سینما، ورزش و چند شاهزاده یا فئودال در زمره ی اسراف کنندگان بزرگ قرار دارند لباس زنانه و شورت یک بار مصرف را صبح می پوشند و شب به دور می اندازند
**
اگر فقر و آسیب مهارنشدنی نیستند به این دلیل است که سراغ آنها را در محلات فقیرنشین و حلبی آباد نباید گرفت بلکه انها در ساختار اجتماعی_اقتصادی لانه کرده اند.
***
نیاز بیشتر به جای اینکه نیاز به فلان شی باشد نیاز به تمایز است آنگاه خواهیم فهمید که رضامندی کامل هیچ گاه وجود ندارد.
***
در مورد مدل مونث، دیگر حق انتخاب و توقع مطرح نیست، بلکه خوشایند بودن و مراقبت از خود از روی خودشیفتگی حالت الزامی دارد. همچنان از مردان دعوت به بازی در نقش سرباز و از زنان دعوت به عروسک بازی با خود می شود. مونث به سطح خدمت رسانی تنزل می یابد و عزم و اراده ی او مستقل نیست.
**
مُد خطلتی شدیدا الزام آور دارد و ضمانت اجرای آن، موفقیت یا طرد از جامعه است اما به خصوصیات ذاتی فرد چیزی نمی افزاید.
پ.ن: تو اینستا عکس گذاشتم یکی کامنت داده این مانتو رو پارسال هم پوشیده بودی زدم بلاکش کردم. مگه شما هر دقه فست فود می ریزید تو سندونتون کسی می گه اینو دو دقه پیشم لنبوندی.
***
در تمدن مدرن به زنان و مردان چهل ساله حکم می کند که جوان باشند. شکم برآمده که قبلا نماد موفقیت اجتماعی بود، اینک مترادف با زوال و از دور خارج شدن است و همه او را مورد قضاوت قرار می دهند. او مجبور است مراقب همه چیز باشد و این یک نوع تروریسم فرهنگی است.
***
در ایدئولوژی، زیبایی برای زن به یک الزام مطلق و دینی تبدیل شده است.
***
پنجاه باسن زن در تبلیغات اخیر یک کارخانه ی مبل سازی از روی فضل فروشی احمقانه به اجبار کنار هم قرار داده شده اند. این تروریسم نظام مند از محتوای خود تهی شده و به ماده ای مصرفی تبدیل شده است.
**
معاشرتی بودن یا توانایی ایجاد تماس و افزایش متابولیستم اجتماعی در این جامعه به نشانِ شخصیت تبدیل شده است.
**
کار به مکان و زمانی تبدیل شده که بتوان در آن اوقات فراغت را سپری کرد. کار به نشانه ی تشخص و تمایز تبدیل شده است. این همان بردگی است. به این ترتیب به تناقضی می رسیم که در آن کار است که مصرف می شود . کار نشانه ی پرستیژ شده است. در جامعه مصرفی همیشه باید در خدمت چیزی باشی. آنها می خواهند بگویند ما درباره شما بیشتر از خود شما می دانیم.
پ.ن: این همون موضوعی هست که قبلا تو روزنگاشتم بهش اشاره کردم. از اونجا جماعت یه ور بومی هستیم هر بار در رابطه اجتماعی قرار می گیرم شاغل نبودن من رو یه جور مفت خوری می دونن حتی براشون اهمیت نداره که تو مریض باشی یا نباشی، جوری که کار کردن زنان به یک امر الزامی تبدیل شده و اگه شاغل نباشی تو رو تحقیر و سرزنش می کنن و من بارها اینو تجربه کردم. در مورد مردان هم صدق می کنه اما جدیدا زنان در جامعه شرقی خیلی تحت فشار هستند که کار کردن رو یه جور مدرن بودن می دونن. در کل خاک تو سر هر اجباری که به اسم مدرن بودن شکل بگیره.
***
جامعه چنین تصور کرده است که رابطه ی هماهنگی را که از قبل به طور طبیعی نزد انسان، بین او و بدنش وجود داشته را آزاد کرده است اما در اینجا اشتباهی شگفت انگیز رخ داده است. کل غریزه ی تجاوزگر و متخاصم امروزه به مراقبت همگانی از بدن سوق یافته است. این مراقبت انگیزه ای برای خودسرکوبی به شکل واقعی شده است. در آمریکا از هر 446 نوجوان سیصد نفر رژیم می گیرند. این غریزه ورای عامل تعیین کننده ی مُد، این سماجت خودویرانگر و غیر عقلانی را تقویت می کند که زیبایی و شیکی ای که در ابتدا مورد نظر بودند، اینک دیگر چیزی جز بهانه ای برای نظم و انظباط روزمره و وسوسه کننده نیستند. بدن به شی تهدید کننده تبدیل می شود که با چشم دوختن به مدل های باریک اندام لاغری افراطی باید بر آن نظارت و محدودش کرد.
جاذبه ی لاغری تا این حد عمیق عمل می کند که اشکالی از خشونت هست و بدن قربانی می شود.
مقامات شرکت نفت ایران و انگلیس حتی در داخل ایران سعی می کردند روزنامه های فارسی را که بین مستخدمین ایرانی پخش می شد جمع آوری کنند. این کار با انتشار بولتن فارسی زبان شرکت و مجله هفتگی آن که مسائل را به سود خود مطرح می کرد، انجام می گرفت.
***
از رادیو بی بی سی به ایرانی ها گفته می شد اگر شرکت نفت به خواسته های خود نرسد کارمندان بریتانیایی ایران را ترک خواهند کرد و صنعت نفت سقوط خواهد کرد. گویندگان ایرانی بی بی سی در چندین مرحله به دلیل میهن پرستی، از خواندن مطالبی که به انها داده شد، خودداری ورزیدند.
مردمانی که صاحب شجاعانه ترین اندیشه ها هستند با سکوت و خاموشی کامل به مقررات ظاهری اجتماع خود تن در می دهند، گویی عالم تفکر آنها را بس است، بی اینکه اندیشه به صورت عمل در آید. در مورد هستر اینگونه بود همه چیز بر ضد او بود. همین پرسش تیره و غم انگیز درباره کلیه ی زنان از خاطرش می گذشت: آیا دنیای وجود به زحمتش می ارزد؟ زن در برابر خود جهانی خالی از امید می یابد.
نوشته : ناتانیل هاثورن
ترجمه : سیمین دانشور
ماها معمولا دهاتی را آدم حساب نمی کنیم. وقتی با او طرف می شویم توی دلمان می گوییم که: خوب ولش بالاخره هر چی باشه یارو دهاتیه!
اما اگر پاش بیافتد همین دهاتی چنان سوال پیچت می کند، چنان اشتباهاتت را توی صورتت برمی گرداند و چنان سر بزنگاه خرخره ات را می چسبد که مثل خر توی گل بمانی و راه پیش و پست را گم کنی. چنان به جا ازت می پرسد"چرا؟" و چنان به موقع بهت می گوید که "این حرفا رو اون حزب دیگه هم به ما گفته" که اعتبارو حثیت هر چه حزب و حزبی است از یک پول سیاه هم بی قیمت تر می شود.
اگه من دستم می رسید حکم می کردم هر دختری که به دنیا میاد قابله اولین کاری که بکنه با انگشت دخترکیش رو ورداره. همینجوری که پسرها رو ختنه می کنن دخترا هم این کارو سرشون بیارن تا این همه محرومیت و شکنجه های روحی وحشتناک و تعصبات بیجا از بین بره. اتفاقا ختنه پسرها یه چیز هجو و بی خودیه.
دختر: بگذار تکرار کنم کاش تو به این قانع می شدی که از سختی های دنیا به آغوش من پناه بیاوری.
جوان: عجب زیبایی گرم و چیره کننده ای. از خود مرگ قوی تر است ولی باید در میان گذشتگان الگویی داشته باشم.
دختر: نگاه به مرگ را دوست ندارم.
جوان: ولی آنها مادامی که زنده ایم، هستند.
دختر: هیچ حقیقتی در هستی جز من وجود ندارد. اعتراف می کنم که در هستی هیچ چیز جز عشق برایم مهم نیست.
جوان: شوق های جاویدان قلب به نابودی تهدید شده است.
افکار عمومی با همه ی قدرتش، اندیشه ی ضعیفی دارد، افکار عمومی با همه قدرتش بسیار احساساتی است. خلاصه در یک جمله افکار عمومی با همه قدرتش زودباور است.
هر کرا عشق اختیار کند/ بیقراری بر او قرار کند
***
انتظارم مده که آتش و آب
نکند آنچه انتظار کند
***
خورشید نخواهم که برآید تا تو
تنها روی و سایه نیاید با تو
**
بیا ای راحت جانم که تا جان بر تو افشانم
زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم
هنر، برای هنرمند رنجی است که به آن خود را برای گرفتار شدن در رنجی دیگر نجات می دهد.
***
آدم در اداره به ظاهر چیز والاتر و بهتری است ولی فقط به ظاهر! واقعیت این است که آدم همیشه تنهاتر و بدبخت تر است. بیگاری در اداره!
**
.قدرتش را ندارم تا شواهد تنهایی ام (آثارش)را نابود کنم.
***
گوش شادی سنگین است و صدای رنج را در اتاق مجاور نمی شنوند. به همین علت است که مردم معمولا ادای خوشحالی را در می اورند و گوششان را از پنبه ی خوشی پر می کنند.
***
من دارم الان به خانه ام می روم. ولی این فقط ظاهر امر است. واقعیت این است که به محبسی می روم که خاص خود من ساخته شده، محبسی که زندگی کردن در آن به این دلیل مشکل تر است که به خانه ای کاملا عادی و معمولی می ماند و کسی جز من زندان بودنش را تشخیص نمی دهد. زنجیر نامرئی را نمی توانی پاره کنی. این حبس، زندگی روزمره است.
**
می خواهند با زیبایی و تزیینات بی هدف، نوعی احساس آزادی به بشر القا کنند. پرورش هنر تزیینی روشی است که انسان متمدن همواره میمون انسان نمای درون خود را در هم می کوبد.
***
من درگیر طولانی ترین و در عین حال بی نویدترین عصیان روی زمین هستم. علیه محدودیت و درماندگی خودم.
**
تخیلم چهار دیواری اتاقم را در هم می شکند بی آنکه به افقم وسعتی بدهد.
**
تلمود می گوید: ما همچون زیتون وقتی بهترین جوهرمان را به دست می دهیم که له شویم.
***
اراذل با رعایت مبادی آداب جای خود را در اجتماع باز می کنند.
ای دانشور صبور تو می دانی
زخمی ترین گوزن فلاتم با شاخ هایی از خون
در کوهسار عشق آتشفشانم
آتشفشان درد
**
مگذار این جرقه این یادگار عشق
در بادهای رنگ روان تو گم شود
بگذار این شکوفه ی آتش
آتش زند به سنگ و شکوفا کند تو را
مجموعه شعر از کشتارگاه سعید سلطان پور🌿
https://t.me/nellynevesht/4632
من صحرا را دوست دارم چون برای نوشتن نام تو جای فراوان دارد.🌿
رومن گاری
https://t.me/nellynevesht/4597
هر که لطف عبارت نداند حس اشارت چه داند؟
***
آه از این قوم که سرعت لافظه دارند و قوت حافظه ندارند
***
هر که درکار تر است برکارتر است و هر که بیکارتر است بیکاره تر است.
**
یک دیدنت تلافی صدسال فرقت است.
***
دو عالم را از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد.
**
ای آن که مرا در همه عالم
مانند تو یک یار وفادار نباشد
**
اگر حضرات از اش و پلو سیر نشوند بجا، اما شما را چه افتاده که از زهد ریایی و فهم ملایی سیر نمی شوید.
**
دنیای ما دریایی است که خاشاک را در هر موج هزار اوج می دهد و درّ و مرجان را دائما در حضیض قعر می دارد.
**
به من یک روزه هجرانت نه آن کرد. که در صد سال شرح آن تواند کرد.
قائم مقام فراهانی
https://t.me/nellynevesht/4599
رد نشانگر نسبت داشتن با دیگری است. رد یعنی جای پای دیگری، یعنی حضور دیگری در خود. هر گاه که چیزی با چیزی متفاوت است، ردی از یکی در دیگری حضور دارد.
**
از لحطه ای که معنا به وجود آمد چیزی جز نشانه ها وجود نداشتند. ما صرفا با نشانه ها می اندیشیم.
کتاب فروید و صحنه نوشتار
ژاک دریدا
https://t.me/nellynevesht/4601
منطق تاریخ می طلبد که...
ما احتیاجی به این منطق نداریم بدون آن هم امرمان می گذرد. امیدوارم که شما هنگام گرسنگی برای گذاردن تکه نانی به دهانتان، احتیاجی به منطق نداشته باشید.
در میان بدوی ترین اقوام وحشی یک طبقه روحانی مشخص وجود ندارد. با پیشرفت تمدن روحانیان از باقی مردم جدا می شوند و قدرت بیشتری به دست می آورند.
***
قدرت سنتی در مواردی که از بیرون در هم شکسته می شود همیشه مسیر معینی را طی می کند. از حرمتی که در میان مردم دارد غره می شود و به افکار عمومی بی اعتنایی می .کند، چون گمان می کند که پشتیبانی آنها را از دست نخواهد داد
***
در جوامع رشد نیافته که معاش افراد بیشتر به موقعیت اجتماعی بستگی دارد تا قرارداد، فرد معمولا خیال می کند که آنچه رسم جاری است حق است و تصور نمی کنند که سرشان کلاه رفته است!
***
در دموکراسی های بزرگ احساس قدرت رای دهنده به قدری ضعیف است که غالبا لازم نمی بیند از حق رای خود استفاده کند مگر وقتی که شور وشوق خاصی نسبت به رهبر خود داشته باشد.
پ.ن: بعضی ها تو کامنت های خبری نوشته بودن چرا مردم آمریکا براشون مهم نیست که بایدن داره ابروشونو می بره در جامعه بین المللی و به عیش و نوش خودشون مشغولن. دلیلش به نظرم این حرف راسل هست و یه حرف دیگه که می گن در دموکراسی های بزرگ مردم معمولا حوصله سیاست رو ندارن و به فعالیت روزمره خودشون مشغولن و خیالشون از دستگاه قضایی راحت هست.
***
دموکراسی وقتی که تازه باشد از خشم مردم بر ضد صاحبان پیشین قدرت سرچشمه می گیرد ولی این دموکراسی تا زمانی که تازه است، استوار نیست. ناپلئون و هیتلر دو دیکتاتور در روزهای آغازین ِ دموکراسی کشورهای خود ظهور کردند.
***
دروغ برای آنکه بتواند قوت خود را نگه دارد باید رقیبی هم داشته باشد.
***
برای اکثریت مردم افکار عمومی نماینده اخلاق است. آن میلی که باعث می شود مردمان چیزی را خوب بدانند از نوع خاصی هست که می خواهند غیرشخصی باشد، باید به نوع جهانی مربوط باشد که مرا راضی می کند نه آنکه به شرایط شخصی مربوط باشد. مثل وقتی که پادشاه می گوید: سلطنت خوب است.