هفت سال شعر گفتم تا یاد بگیرم چطور جمله بسازم چون خیلی دلم می خواست رمان بنویسم و می دانستم که تا نتوانم جمله بنویسم نمی توانم رمان بنویسم.
**
براتیگان عاشق تلفن بود و مدت ها وقتش را به حرف زدن پشت تلفن می گذراند و با دخترهای زیادی دوست می شد و عکس شان را روی جلد کتاب هایش چاپ می کرد. یکی از دوستانش می گفت: هیچ کس را ندیده ام که به اندازه براتیگان به دوست احتیاج داشته باشد و به اندازه ی او برای دوستانش به درد نخور باشد.
**
هیچ یک از داستان ها بیشتر از سه چهار صفحه در یک مکان نمی ماند البته اگر به چهار صفحه برسند. براتیگان مثل بچه ی بازیگوشی این طرف و آن طرف می دود و قصه های مختلف تعریف می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر