۵.۸.۰۲

بهارستان و رسائل جامی

 تنگ ترین زندان ها معاشرت اضداد است. 

**

خواجه بهائ الدین نقشبند را پرسیدند که سلسله ی شما به کجا می رسد؟ فرمودند که از سلسله کسی به جایی نرسد. 

***

‏علوی‌ای در بغداد زنی را به خود خواند. آن زن از وی دینار و درهم خواست. علوی گفت: «تو به آن راضی نیستی که جزوی از اهل خاندان نبوت و خانواده ولایت در تو فرود آید؟»

زن گفت: «این فسانه با قحبگان قم و کاشان گوی و از قحبگان بغداد این آرزو را جز به دینار و درهم مجوی.»

**

روزی اسکندر با سرهنگان خویش برنشسته بود یکی از ایشان گفت: خداوند تو را ملک بزرگ داده، زنان بسیار کن تا فرزندان تو یادگار تو اندر جهان بمانند. جواب داد که یادگار مرد نه فرزندان اوست، بلکه سنت های خوب و سیرت های نیکوست.

***

شاعری بر فاضلی شعری خواند چون به اتمام رساند گفت: این را در خلاجا گفته ام . فرمود والا راست می گویی از این بوی آن می آید! 

***

کبوتر را گفتند چون است که تو دو بچه بیش بر نیاری و چون مرغ خانگی بر بیشتر از آن قدرت نداری؟ گفت: بچه ی کبوتر غذا از حوصله ی پدر و مادر می خورد و مرغ خانگی ز مزبله بر هر راهگذر . از یک حوصله غذای دو بچه بیش نتوان داد و از نیم مزبله در روزی هزار جوجه توان گشاد. 

هیچ نظری موجود نیست: