۲۱.۳.۰۱

سروده های سال های سیاه فضل الله روحانی

تاریخ زنان

 آدمها از پستان ها و دستهایم نوشیدند و خوردند .

از من نیرو گرفتند

خَند وخرام آموختند *

عشق و عاطفه چشیدند

و جستجوی کمال را، به راه افتادند

و دریغا که بسیار .

محّبتم را ناسپاس شدند .

و حتّی در پرستش خدا نیز، فروتر از مردان باشم

و به جایگاه قدّسیان راه نیابم

پنج هزار و هفصد تازیانه بر پای مادرِ تاریخ نواختند

و دوهزار شمع کافوری

بر جمجمۀ بانوئی که از دیر گریخته بود، افروختند

و هزار و چند صد قلوه سنگ

بر پیکر زنی که ناچار

گِردۀ نانی را

به بهای عشقی زهرآلود، خریده بود

پرتاب کردند

امّا پرهیزکارانه کوشیدند «

تا قلوه سنگ هاشان

از پرتقالی بزرگتر نباشد

» زیرا خداوندشان به مهربانی فرمان داده بو

**

و انسان نیز، زن یا مرد

آری، در بند ممکن است بماند

امّا شعور انسان، در بند نمی ماند

انسان هوشیار خردمند،

هر روز

آزادتر قدم برمی دارد

برهان این حقیقت، شفاف است

امروز، دیگر دیروز نیست

**

از جلد ها به برگ

از برگ ها به واژه

از واژه ها به حرف

از حرفها به نقطه

از نقطه ها به هیچ

تحلیل می رویم

... و خدا

در ذهن مردم نا آگاه

و بر زبان شیادان

تا دیرگاه تاریخ

همواره زنده خواهد ماند...

**

وفردا

بر جای من

فراموشی می نشیند

**

روزی به میهن باز خواهیم گشت

تا ریگهای بیابانش را

نگین انگشتری هامان بکنیم...

هیچ نظری موجود نیست: