۲۴.۱۰.۰۰

مجموعه شعر کبریت خیس عباس صفاری

 شراب خوب هر جرعه اش برای از یاد بردن یک قرن کافی است

جرعه جرعه آنقدر می توانیم عقب برویم

 که بعد از شام سر از نخلستان های مهتابی بین النهرین در آوریم

و حوالی نیمه شب از بدویتی برهنه و بی مرز

**

دنیا هرگز کوچک نمی شود

ما کوچک شده ایم 

آنقدر کوچک که دیگر هیچ گم کرده ای نداریم

**

دیگر جز دعایی که باد هوایش می پنداری

هیچ کس و هیچ چیز پشت و پناهت نیست

**

تنها بودم مثل ماه

که کوتاه تر از تنهایی من دیواری نیافته بود. 

**

مثل بطریِ نامه برِ دریا

تا سرت به سنگ نخورد نم پس نمی دهی

**

لازم نیست دنیا دیده باشد

همین که تو را دیده باشد

دنیا را دیده است

**

از میلیون ها سنگ همرنگ 

که در بستر رودخانه بر هم می غلتند

فقط سنگی که نگاه ما بر آن می افتد

زیبا می شود.

از هزاران زنی که فردا پیاده می شوند از قطار

یکی زیبا و مابقی مسافرند

**

نیمه شبان 

تنها با زیباییِ دردناک ِ تو به خانه رفته ام.

**

دنیا کوچکتر از ان است 

که گم شده ای را در ان یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی شود

آدم ها به همان خونسردی که امده اند

چمدان شان را می بندند و ناپدید می شوند





هیچ نظری موجود نیست: