۳۰.۱۱.۹۹

حریق و کوچ و کویر نصرت رحمانی

رهایم ای رها در باد 

رها از داد و از بیداد

**

تو عطر بوسه ی فقری، به دست های مناعت

**

آنچه را که تجربه آسان نمی فروخت

از حادثه به هدیه گرفتم

**

قرنی که قلب هر انسان

چندین هزاربار کوچکتر است

از زخم های مزمن و رنجی که می کشد

**

مقصد رسیدن نیست

رفتن رهیدن نیست

رفتن به هر بیراهه رفتن، هرز گردیدن

**

او یک نگاه داشت

به صد چشم می نهاد

او یک ترانه داشت

به صد گوش می سرود

من صد ترانه خواندم و نشنود هیچکس

من صد نگاه داشتم و دیده ای نبود



هیچ نظری موجود نیست: