شکسته باد چراغی که راه ما ننمود
***
انسان بی غیرت است
چرا که به هر چیز عادت می کند
من به شلاق خوردن
تو به شلاق زدن
و آدم ها به تماشا ایستادن
**
تو در کشاکش آن روزها کجا بودی؟
در ان زمان که من از خود فرار می کردم
و رنگ ها از شکل
و بوی ها از برگ
و یادها از ذهن.
***
دخترک تنها بود
تنها و غریب
و در ان تنهایی خرمنی ذوق
ذوق پرواز به بالا
و خزیدن به درون
با کمی شبنم شرم
حالت حزن
زیر پیراهن خود پنهان داشت
***
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر