۱۳.۱.۹۹

قمار عاشقانه عبدالکریم سروش

جمله شاهان بنده ی بنده ی خودند/جمله خلقان مرده ی مرده ی خودند
او بنده ی توست ولی به لحاظی تو هم بنده ی اویی زیرا تو برای حفظ آن بنده نیروی زیادی باید صرف کنی. اگر این بنده و اسیر را نداشتی زندان نمی ساختی، پاسبان برای زندان نمی گذاشتی، بودجه برای حفاظت از آن صرف نمی کردی. بردگی و خدمت چیزی جز در بند غیر بودن نیست.
***
مولوی می گوید عشق در باغ سبز نشان نمی دهد و از عاشق پاکبازی می خواهد . پاکبازی یعنی باختن همه چیز بدون امید به بردن چیزی. عشق همه ی عاشق را می خواهد نه بخشی از او
***
هزارگونه ادب جان ز عشق آموزد/ که آن ادب نتوان یافت ز مکتب ها
شمس تبریزی از مولوی چیزی جز این نخواست که همه چیز را بدون توقع هیچ چیز فدا کند و در ببازد. در مکتب خویش به او ادب هایی اموخت که در هیچ مکتب دیگر یافت نمی شد.
***
انسان با خوف می تواند بدود و البته به مقصدی هم می رسداما با عشق می تواند بپرد و راهی را که در یک ماه می دود در یک روز پشت سر بگذارد
***
حیات عاشقان در مردگی است و انسان وقتی دل خود را پیدا می کند که کسی دل او را برده باشد. گاهی انسان چیزهایی دارد که خودش هم از وجودشان غافل است فقط وقتی متوجه انها می شود که رباینده ای ان چیز را از او برباید.
***
بزرگترین رنج رنج تعلقات است.
***
کسانی که خداوند را از روی ترس عبادت می کنند این عبادت بردگان است. کسانی که خداوند را به طمع بهشت عبادت می کنند این عبادت تاجران است. کسانی که خداوند را برای خود خدا عبادت می کنند این عبادت احرار و آزادگان است.
***
علاقلان به دنبال سود و زیاد هستند و عاقلانه دین می ورزند ولی عاشقی ورای اینها است. آنکه به مقام عاشقی وارد می شود سودای سود و زیان را ترک کرده است.
***
پاسبان بر خوابناکان برفزود / ماهیان را پاسبان حاجت نبود
کسی که مالی و متعلقاتی داردوقتی که به خواب می رود به پاسبان احتیاج دارد. ماهی نه متعلقاتی دارد و نه به خواب می رود پس نماد بی تعلقی محض است. موجودی که نماد تماس بی واسطه با عالم معناست. 

هیچ نظری موجود نیست: