۱۷.۷.۹۸

دیدارها بیژن جلالی

تو صدای پایت را به یاد نمی آوری
چون همیشه همراهت است
ولی من آن را به خاطر دارم
چون تو همراه من نیستی
***
با اشک حرفی می زنیم
که با حرف آن را نمی توان گفت
***
عشق ما صدایی شد
در دهان پرنده ای و به دوردست ها رفت
و بین شاخ و برگ درختان گم شد
***
با هم خداحافظی می کنیم
و به واقعیت پناه می بریم
که هنرمندانه تر است
***
به پای خودمان نیامده ایم
که به پای خودمان برویم
***
تاریخ چه کوتاه است
برای فریاد بلند ما!
***
نباید دوست داشت
زیرا فراموشی در کمین است
***
شاید لیوان از شکسته شدن درد می کشد
و دیوار از خراب شدن
شاید تن ما نیز از مردن رنج می کشد
بی آنکه دیگر بدانیم
***
تنها چیزی که می توانم به جهان تقدیم کنم
شعرهایم است که جهان به من داده است
***
همیشه و هرگز همراه هم می رفتند
و من هرگز را که صدا کردم
برای همیشه از همیشه جدا شد
***
از راه درد همه چیز را فهمیدم
از راه درد به همه چیز رسیدم
افسوس که همه عمرم در راه درد گذشت
***
با فکر کردن جهان را نخواهم داشت
نه با بسیار دیدن یا بسیار شنیدن
جهان را آنگاه خواهم داشت
که خاک و سنگ بر سینه ام سنگینی کند
***
آنگاه که دیگران کتاب های شعر مرا در دست خواهند گرفت
من مشتی خاک را در دست خواهم داشت
***
گربه ها و سگ ها و حتی دیگر حیوانات
چون با یکدیگر حرف نمی زنند
کمتر با هم اختلاف عقیده پیدا می کنند
***
مرگ چه عمومی است
از همه چیز فراوان تر است

هیچ نظری موجود نیست: