۹.۴.۹۶

تاریخ فلسفه کاپلستون جلد پنجم

جایی که دارایی نباشد ظلمی نیست.
*
بارکلی حواس را در مقایسه با عقل کم ارج جلوه می دهد او می گوید: ما هنگامی چیزی را می شناسیم که آن را بفهمیم و هنگامی آن را می فهمیم که بتوانیم تفسیر کنیم یا بگوییم که مدلولش چیست. به سخن دقیق حس چیزی را نمی شناسد. ما براستی اصوات را به شنوایی و حروف را به بینایی ادراک می کنیم ولی بنابرآن نمی توان گفت که آن ها را فهم می کنیم.
*
فیلسوف باش اما میان همه ی فلسفه ات همچنان انسان باش.
*
نظر آدام اسمیت درباره همدلی: اینکه ما چه بسا اندوه را از اندوه دیگران می گیریم واقعیتی آشکارتر از آن است که برای اثباتش به شاهد محتاج باشیم. از آنجا که ما تصور بی واسطه ای از احساس دیگران نداریم، از شیوه ی تاثرشان جز این راه تصوری حاصل نتوانیم کرد که خودمان آنچه را که در موقعی همسان ناگزیر احساس می کنیم به تصور در آوریم. هنگامی که با رنج عمیق کسی همدلی می نماییم، به میانجی متخیله خودمان را در موقع او می گذاریم. بدین سان همدلی که هم احساسی ِ ما با هر گونه انفعالی  معنی می دهد یا بدان معنی به کار تواند رفت، نه چندان از نگریستن به انفعال که از نگریستنِ به موقع ِ انگیزنده اش بر می خیزد. مثلا هنگامی که با دیوانه ای احساس همدلی می کنیم، یعنی هنگامی که نسبت به حال و روزش احساس شفقت و رحم می کنیم، در وحله ی نخست محرومی ِ او از کاربردِ بهنجار عقل است که همدلیمان را می انگیزد. زیرا ممکن است که دیوانه خودش هیچ احساس غم نکند، حتی ممکن است بندد و آواز بخواند و به کلی غافل از وضع رحمت انگیزش باشد. باز، ما حتی با مردگان همدلی داریم.
*

هیچ نظری موجود نیست: