کسی که از الگویی تقلید می کند در صورت توفیق البته مهارت خود را نشان می دهد، اما فقط تا جایی که بتواند درباره ی همین الگو داوری کند ذوق نشان داده است.
الگوهای ذوق برای هنرهای سخنوری باید به زبانی مرده و عالمانه ساخته شوند. مرده، زیرا نباید تغییری را تحمل کنند که در یک زبان زنده اجتناب ناپذیر است و در آن اصطلاحات رایج منسوخ می شوند و اصطلاحات نوظهور فقط رواجی کوتاه مدت دارند. عالمانه، زیرا زبان عالمانه دستوری دارد که معروض هیچ تحول گستاخانه نیست.
***
در میان همه اشیای جهان فقط انسان است که مستعد یک ایده آل زیبایی است، همانطور که فقط "انسانیت" در شخص او، به مثابه هوش، مستعد ایده آل کمال است.
**
همه احکام ذوقی، احکامی شخصی اند.
هیچ قاعده ای که بر طبق آن هر کس مجبور باشد چیزی را به مثابه ی زیبا به رسمیت بشناسد نمی تواند موجود باشد.
ما نمی توانیم به کمک هیچ دلیل یا قضیه ی بنیادی، حکم خود را در این باره که فلان خانه یا گل زیباست به دیگران تحمیل کنیم.
***
طبیعت که تابع هیچ جبر ناشی از قواعد مصنوعی نیست می تواند منبع تغذیه ای دائمی برای ذوق او باشد. حتی آواز پرندگان که نمی توانیم آن را تحت هیچ قاعده موسیقیایی درآوریم، به نظر می رسد آزادی و چیزهای بیشتری برای عرضه به ذوق داشته باشد تا آواز انسان که موافق تمام قواعد موسیقی ایجاد شده است: زیرا از دومی اگر غالبا و برای مدتی طولانی تکرار شود، خیلی زودتر خسته می شویم. اما در اینجا محتملاعلاقه ی خودمان به سرخوشی حیوانی کوچک و دوست داشتنی را با آوازش مخلوط می کنیم چون اگر این آواز دقیقا توسط انسان تقلید شود در گوش ما کاملا فاقد ذوق جلوه می کند.
***
صخره های جسور تهدیدگر، ابرهای انبوه با برق آذرخش، آتشفشان و گردباد و اقیانوس با همه قدرت مخربشان، سقوط جریان نیرومند آب رودخانه از ارتفاع یک آبشار چیزهایی هستند که قوه ی مقاومت ما را در قیاس با قدرتشان بی نهایت ناچیز نشان می دهند. اما اگر در جای امنی باشیم هر چه مهیب تر باشند نظاره ی آنها جذاب تر است و ما با رغبت این اعیان را والا می نامیم چون قوت های روح را به ارتفاعی فوق ارتفاع متعارف بر می کشند که به ما جرات می دهد خود را با قدرت مطلق آشکار طبیعت قیاس کنیم.
بنابراین والا نه در هیچ یک از اشیای طبیعت بلکه در ذهن ما جای دارد زیبایی و والایی تصوراتی زیباشناختی هستند که اگر ما عقول محض بودیم اصلا در ما یافت نمی شدند.
***
تجربه نشان می دهد که ارباب ذوق نه فقط غالبا بلکه عموما تسلیم خود پسندی، خودرای و عواطف زیان بارند و شاید کمتر از دیگران بتوانند مدعی برتری در پایبندی به اصول اخلاقی باشند. بنابراین به نظر می رسد احساس نسبت به زیبا نه فقط نوعا از احساس اخلاقی متفاوت است بلکه علاقه ای که می تواند با آن متحد باشد به دشواری با علاقه ی اخلاقی سازگار است و به هیچ وجه قرابتی ذاتی با آن ندارد.
کسی که در تنهایی و بی آنکه قصد انتقال مشاهداتش را به دیگران داشته باشد شکل زیبای یک گل وحشی، یک پرنده، یک حشره و غیره را نظاره می کند تا آن را تحسین کند و دوست بدارد و از فقدان آن در طبیعت به طور کلی غمناک می شود گرچه متوقع سودی از آن نیست بلکه حتی شاید زیانی از آن نیز به او وارد آید، چنین کسی علاقه ای بی واسطه و در حقیقت عقلی به زیبایی طبیعت حاصل می کند.
***
نبوغ عبارت است از اصالت نمونه وار مواهب طبیعی شخص در به کار بردن آزادانه ی قوای شناختی خویش. محصول یک نابغه(از بابت آنچه که باید به نبوغ و نه به امکان تعلیم و تربیت نسبت داده شود) نمونه ای برای تقلید نیست (چون در این صورت مایه ی نبوغ آمیز آن که روح اثر را تشکیل می دهد از دست می رود) بلکه میراثی است برای نابغه ای دیگر که احساس اصالت ویژه اش را در او بیدار می کند و وی را به تمرین رهایی از اجبار و قواعد در هنر ترغیب می نماید و به این ترتیب هنر قاعده ای جدید کسب می کند. نمونه ی او موجد یک مکتب جدید است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر