از جمله شاگردانی که اوایل به فرنگ فرستاده شدند صحاف باشی بود که برای اظهار فضیلت کلمات فرانسه به کار می برد و فارسی را با لهجه ی فرانسه ادا می کرد. اعتضادالسلطنه وزیر علوم نوبتی چوبش زد که کلمات را درست ادا کند و امروز صحاف باشی بسیار شده است، روز به روز فرهنگستان مرکبات ناهنجار و ناهموار می سازد.
***
در امتحانات ناصرالدین شاه حاضر می شد و سلامی بود، به شاگردان انعامات و حقوق اعطا می کرد. در امتحان اول دوازده تومان در سال مواجب داده می شد و در امتحانات بعد می افزود.
***
صندوقی به اسم صندوق عدالت در شهر نصب کردند که متظلمین تظلم خودشان را در آن بیافکنند و به شاه برسد از بس اراذل و اوباش اراجیف در صندوق انداختند، صندوق ها را کندند و موقوف شد، محل تعجب است که طبع این مردم بیشتر به طرف هزل و لغو مایل است هر کاری را به مسخرگی می کشانند.
عمیدالسلطنه معروف به سردار امجد یکی از خانهای گیلان بود که در دوره ناصرالدین شاه ستمهای بسیار به مردم روا داشت. پس از مرگ ناصرالدین شاه و تاجگذاری مظفرالدین شاه، عدهای از روستاییان بیپناه جهت دادخواهی از ستمهای عمیدالسلطنه نزد وی رفتند. شاه دستور اعدام عمیدالسلطنه با توپ را صادر کرد. اما خان با دادن رشوه از اعدام رهایی جست. مظفرالدین شاه نیز که از دادن رشوه اطلاعی نداشت، نجات وی را معجزه قلمداد کرد و حتی گفته شده که از او حلالیت طلبید که در موردش چنین بد قضاوت کرده بوده!
گمان میکنم دیگر خودتان بتوانید حدس بزنید که عمیدالسلطنه با این قرب و منزلتی که نزد شاه یافته بود چه بلایی بر سر آن روستاییان بختبرگشتهای آورد که برای دادخواهی و شکایت از او، نزد شاه رفته بودند! 😑
خاطرات و خطرات مهدی قلی هدایت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر