۱۵.۳.۰۳

چاقو سلمان رشدی

 چاقو سلاح نمای نزدیک است و جرایمی که مرتکب می شود برخورد از نزدیک. اینجا هستم بی شرف. چاقو با قربانی اش زمزمه می کند: منتظرت بودم می بینی؟ احساسش می کنی؟ بیا چند بار دیگر. تیزی ترور را در گردنت فرو می کنم. 

***

او هر دلیلی که داشت فکر می کند موفق شده  و روی صحنه تاریخ ایستاده است. 27 ثانیه شهرتش تمام شد. او دوباره همان هیچکس بود. 

***

گفتن"من خوشحالم" در چنین لحظه تاریخی آیا تجملی نبود؟ شکلی از کوری ِانتخابی، عمدی، خودخواهانه. 

***

سوزان نوسل مدیرعامل پن آمریکا: وقتی قاتلی چاقویی را در گردن سلمان رشدی فرو کرد، چیزی فراتر از تن یک نویسنده مشهور را سوراخ کرد. او زمان را برید و همه ما را به این بیداری رساند که وحشت های گذشته به شکلی تسخیر کننده حاضر هستند. او از مرزها نفوذ کرد و ما را مجبور کرد به شکنندگی آزادی خودمان بیندیشیم. 


در هند حریم خصوصی تجمل ثروتمندان است. فقرا که در فضاهای کوچک و شلوغ زندگی می کنند، هرگز تنها نیستند. بسیاری از هندی های فقیر باید خصوصی ترین اعمال، عملکردهای طبیعی بدنشان  را در فضای باز انجام دهند.

پ.ن: هشت سال زندگی زاغه نشینی جوری فرهنگ هندی ها رو در مغز من پرورش داد که وقتی بهش فکر می کنم کمدی تلخی هم توی این زندگی ها هست مثلا مادرم در خونه رو باز می کرد آب آبکش رو بیرون بریزه یه بنگالی جلو در ایستاده بود با لنگوته حموم می کرد یا می شاشید. حتی یک سانتی متر کنار نمی رفت که بابا آب جوش می ریزه رو پات. فضای زیادی هم نبود همه تنگ و ترش. از اونور دعواهای خنده دار مامانم و خالم با اونا  که به زبان فارسی بهشون فحش می دادن زباله نریزن جلو در و اونا هم خیره با لبخند ژکوند می ایستادن و هیچ کاری نمی کردن. 

هیچ نظری موجود نیست: