۲۳.۴.۰۲

دیوان سراج الدین قمری

 گرچه چون ماه شدی هر جایی

چه کنم با تو که هر جات خوش است.

***

جان و دل و دیده ی من با تو رفت

گرچه به ظاهر ز تو وامانده ام

**

به جامه فخر مکن بر برهنگی اش مخند

که زخم بیش بود تیغ های عریان را

***

من قمری ام ولیک مرا هیچ دانه نیست

جز دانه ی دلم که ز غم ارزن ارزن است

***

هنر اکنون همه از خاک طلب باید کرد

زانکه اندر دل خاکند همه پر هنران

دیوان سراج الدین قمریگرچه چون ماه شدی هر جایی

چه کنم با تو که هر جات خوش است.

***

جان و دل و دیده ی من با تو رفت

گرچه به ظاهر ز تو وامانده ام

**

به جامه فخر مکن بر برهنگی اش مخند

که زخم بیش بود تیغ های عریان را

***

من قمری ام ولیک مرا هیچ دانه نیست

جز دانه ی دلم که ز غم ارزن ارزن است

***

هنر اکنون همه از خاک طلب باید کرد

زانکه اندر دل خاکند همه پر هنران

***

بایدت با همه رنج و طلب، استعدادی 

ورنه هر سنگ ز خورشید کجا زر گردد

**

میان تو ز تن من نشان تواند داد

دهان تو ز دل من خبر تواند کرد

***

هنر من ز سیه رویی من پیدا گشت

از رخ سنگ سیاه است که زر پیدا شد

**

همچون دوبار مردن قمری است این دو درد

اول که بی تو ماند دگر کز تو بازماند


دیوان سراج الدین قمری

دیوان سراج الدین قمری

هیچ نظری موجود نیست: