زنده بودن را به چیزی نمی شمارد و تنها می خواهد به عنوان آفریننده شناخته شود و به جز این آوره ای خاموش است که به چشم نمی آید. با دلی پر از نفرت نسبت به نویسندگان کوچکی که استعدادشان تنها تظاهری در اجتماع بود و ثروتمند یا بی چیز، وحشی و لاابالی، می گشتند یا کراوات های عجیب و غریب شان را به رخ مردم می کشیدند و می کوشیدند خوشبخت و جاذب و هنرمند ماب زندگی کنند و نمی دانستند که آثار خوب فقط در زیر فشار زندگی خراب به وجود می آید و آنکه زندگی می کند کار نمی کند و باید نابود گشت تا به تمام معنی آفریننده شد، د میان سکوت در به روی خود بسته و دور از چشم دیگران کار می کرد.
پی نوشت: این نوشته به تمامی و زیبایی، عقیده و سبک زندگی من درباره نوشتن و زیستن را بیان می کند.
***
کمی این ستاره ها را نگاه کنید آنها هستند و می درخشند. ما انسان ها تلگراف و تلفن اختراع کردیم و این همه پیروزی های عصر جدید را به دست آوردیم، آری درست است اما وقتی آن بالا را نگاه می کنیم مجبوریم اعتراف کنیم که حشراتی بیش نیستیم، حشرات بیچاره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر