۲۹.۶.۰۱

بخارای من ایل من محمد بهمن بیگی

زلیخا از درد زایمان نمی ترسید. از اجنه و اشباح نمی ترسید. از پنجه ی خونین مرگ نمی ترسید. ترس بزرگ تری داشت. ترسی سهمگین تر و کشنده تر از همه ترس ها.  می ترسید که باز به جای پسر دختر بیاورد.  زلیخا بارها این عبارت تلخ را از زبان شوهر شنیده بود: بچه ندارم کنیز دارم!

زلیخا بی آنکه گناهی کرده باشد گناهکار بود. بی آنکه محاکمه ای صورت گیرد محکوم بود. صفدر شریک جرمش بود ولی او پدر بود، مرد بود. گناهش بخشودنی بود. 

**

او استعدادی داشت که حتی فقر و بی پناهی و بی کسی هم نتوانسته بود از بروز و ظهورش جلوگیری کند. 

**

دردها از روشنایی می گریزند، دردها با شب تاریک انس و الفتی دیرینه دارند. 

**

او استعدادی داشت که حتی فقر و بی پناهی و بی کسی هم نتوانسته بوداز بروز و ظهورش جلوگیری کند. 

**

شکنجه ی دیگری که زندگی مردم ایل را دردناک کرده بود، شکنجه ی زایمان مادران بود. افتخار مادری به قیمت سنگینی نصیب عروسان و زنان ایل می شد. 

**

حیوانات ایل هم مانند انسان هایش گرفتار طبقات اجتماعی بودند. گروهی با زین و برگ مطلا، خان و بی بی بر دوش می گرفتند و در کنار مادیان های قشنگ تابستان را با شبدر دوچین و زمستان را با قصیل خوشبو به سر می بردند و گروهی دیگر جز کاه خوردن و بار بردن راهی نداشتند و عمر را به گرسنگی و اختگی می گذراندند.

**

عقل و فهم از دو چیز می گذرند: از چهاردیواری و سواد! راست می گفت شهری ها و دولتی ها سواد دارند اما عقلشان کم است . سواد بی عقل هم به درد نمی خورد. به تفنگی می ماند که پس نشین ندارد. جای عقل در کله است و جای سواد در سینه. 

**

به مردم و معلم که در کنار چادر دبستان جمع شده بودند سخنانی تند و کوتاه و گله آمیزدرباره ظلم مرد به زن گفتم و خداحافظی کردم. زن ایلی از همه ی زنان عالم بیشتر زحمت می کشید و کمتر بهره می برد. زودتر از همه برمی خاست و دیرتر از همه به خواب می رفت و خود احترام چندانی نمی دید. سخن درشت می شنید و دم بر نمی آورد. 

**

ستم مرد به زن این ستم دیرپای کهنسال که نه از دشمن به دشمن بلکه از دوست به دوست، از پدربه دختر، از پسر به مادر از برادر به خواهر و از شوی به همسر می رسد. چاره ی کار جز در دست تعلیم و تربیت نبود. 

**

درس تاریخ به کودک عدالت می آموزد. از ظلم پرهیز می دهد. از زبونی و فلاکت و فساد بازش می دارد. تاریه درس تولد و مرگ خونخواران نیست. تاریخ بیان احوال چاپلوسان نیست. 






هیچ نظری موجود نیست: