۷.۵.۰۱

سیر عشق آلن دو باتن

 طبق اغلب آمارهای ثبت شده، مردم به دلایل منطقی مختلفی ازدواج کرده اند: چون

قطعه زمین دختر چسبیده به زمین او بوده، خانوادۀ پسر تجارت روبه رشد غلات داشتند،

پدر دختر در شهر مجری قانون بوده، صاحب قصر می شده، یا پدر و مادرِ هر دو به

تفسیر یکسانی از کتاب مقدس باور داشتند. و نتیجۀ این ازدواج های منطقی،سِیلی بود از

تنهایی، تجاوز، خیانت، کتک کاری، سنگدلی و جیغهایی که از پشت در پرورشگاههای

نوزادان شنیده می شد.

ازدواج عقلانی از هیچ منظر راستینی منطقی به نظر نمی رسید؛ اغلب مصلحتی،

متعصبانه، متفرعنانه، استثمارگرانه و اجحاف آمیز بود. به همین دلیل است که جایگزین

آن، یعنی ازدواج احساسی، نیاز به توجیه پذیر بودن ازدواج را از بین برده است.

پی نوشت: در عصر کنونی هم تغییری حاصل نشده و همانگونه است. ازدواج های قراردادی و خودنمایی برای اینکه کی زودتر دختر یا پسرش را متناسب با منافع مشترک دو خانواده پیوند بدهد

**

موفقیت هر

رابطهای را نباید فقط از روی میزان شاد بودن یک زوج از با هم بودن تعیین کرد، بلکه باید

دید هر کدام چقدر ممکن است از اینکه کلاً با کسی رابطه نداشته باشند، نگران شوند

**

به طور ایده آل، هنر پاسخ هایی به ما می دهد که دیگران نمی دهند. این شاید حتی یکی

از مشخصه های اصلی ادبیات باشد: چیزی را به ما می گوید که جامعه به طور کلی

آن قدر محتاط است که سراغش نمی رود. کتاب های مهم باید آن هایی باشند که باعث

شوند ما در کمال آرامش و رضایت خاطر، متحیر شویم از اینکه چگونه ممکن است

نویسنده این قدر خوب دربارۀ زندگی ما بداند.

**

قهر کردن ادای احترامی است به انگار های زیبا و خطرناک که می توان ریشه اش را در بدو

خردسالی جست وجو کرد: وعدۀ درک شدن بی هیچ کلامی. در رحم مادر، هرگز نیازی

به توضیح دادن نداشتیم. همۀ نیازهایمان برآورده می شد. اسباب راحتی مان به درستی

فراهم می شد. قسمتی از این رخداد دلچسب در سال های نخستین هم ادامه داشت.

نیازی نبود خواسته هایمان را به زبان بیاوریم: افراد بزرگ و مهربان خواسته هایمان را

حدس م یزدند. آن ها از ورای اشک ها و کلام نامفهوم و درهم وبرهم ما دلیل ناراحتی مان

را که نمی توانستیم به زبان بیاوریمش، پیدا می کردند.

تنها وقتی که مجبور نیستیم توضیح بدهیم، می توانیم

مطمئن باشیم که حقیقتاً درک شد هایم.

**

افرادی که شنونده های خوبی هستند نیز به اندازۀ افرادی که خوب منظور خود را بیان

م یکنند، مهم و کمیاب هستند. در اینجا نیز، میزان غیرمعمولی از اعتماد به نفس لازم

است، گنجایش فکریای که البته زیر بار اطلاعاتی که شاید عمیقاً اعتقادات راسخ را به

چالش بکشند، ویران یا له نشود. شنونده های خوب به خاطر آشوبی که دیگران ممکن است برای مدتی در ذهن آن ها ایجادکنند، غرولند نمی کنند.

**

ما در جایگاه والدین، درس دیگری نیز از عشق م یگیریم: اینکه چقدر روی افرادی

که به ما وابسته اند نفوذ داریم و لذا، باید مراقب چه مسئولیت هایی راجع به کسانی که

تحت فرمان و ارادۀ ما هستند باشیم. ما ناخواسته با نیروی آسیب زنندۀ غیرمنتظر های آشنا

م یشویم: اینکه از وضعیت غیرعادی یا بی شبینی نشده، دلواپسی یا تهییج آنی بترسیم.

باید به خود بیاموزیم که هما نگونه باشیم که دیگران به ما نیاز دارند نه آ نگونه که اولین

عکس العمل های خودمان ممکن است حکم کنند. انسان اولیه باید تصمیم بگیرد جام

بلورین را آرام در مشت محکم خود بگیرد وگرنه ممکن است همچون برگ خشک

پاییزی لهش کند.

**

امروزه انتظار می رود در همه چیزِزوج ها تساوی برقرار باشد، که در واقع یعنی تساوی

در رنج کشیدن. 

**

تک همسری حالت طبیعی عشق است. انسان عاقل تنها می تواند به

یک نفر عشق بورزد. تک همسری قافله سالار سلامت عاطفی است.

**

خوب بودن به

معنای خست کننده بودن نیست. یه دستاورد بزرگه که نود و نه درصد مردم نمی تونن روزانه

بهش دست پیدا کنن. اگه “خوب” خسته کنند هست، پس من خسته کننده بودن رو دوست

دارم.

**

"همه" وقتی که زمان بیشتری با آ نها سپری

م یکنیم متوجه م یشویم که ایرادهایی اساسی و دیوان هکننده دارند، ایرادهایی که آ نقدر

بد هستند که مسخره بودن و بیهودگی آن احساسات هیجا نانگیز اولیه را نشان م یدهند.

تنها کسانی که ممکن است به نظرمان متعارف بیایند آن هایی اند که هنوز خوب

نمی شناسیم.

**

ازدواج: چیزی کاملاً خاص و نهایتاً نامهربانانه که بر هر کسی که انسان ادعا کند

برایش مهم است تحمیل می شود.

**

ما برگزیده نشد هایم. ازدواج با یک شخص، حتی اگر مناس بترین شخص باشد،

تنزل پیدا م یکند به موقعیتی که باید مشخص کنیم بیشتر مایلیم به خاطر چه نوع رنجی

فداکاری کنیم.

**

ما این اندیشه را راجع به عشق با خود به بزرگسالی می بریم. وقتی بزرگ م یشویم،

دلمان می خواهد دوباره همان تر و خشک کردن و لوس کردن بازسازی شود. در گوش های

پنهانی از ذهنمان، معشوقی را تصور م یکنیم که نیازهایمان را پی شبینی م یکند، قلبمان

را می خواند، با از خودگذشتگی رفتار می کند و همه چیز را بهتر م یکند. این به نظر

«رمانتیک » می رسد؛ درحالی که صرفاً طرح اولیۀ فاجعه است.

*

خباثت مردانه بیشترش فقط ترس است.

هیچ نظری موجود نیست: