بالاخره تصمیم گرفتم دست از تمدن و ارزش های قلابی بردارم. یکی از آرزوهام این بود که حس کنم دورم پر است از آدم های ساده و مهربان، با دلی که از بیخ و بن ناتوان باشد از راه دادن هر نوع چرکی حساب و کتاب، کسانی که بتوانم هر چه دلم می خواهد ازشان تقاضا بکنم و در عوض رفاقت خودم را بریزم پاشان، بدون ترس از روزی که دلایل وانگیزه های مالی روابط مان را تیره و تار کنند. پول یکی از چیزهایی بود که تصمیم داشتم از دستش به دورترین نقطه ی ممکن پناه برم. حساب و کتاب هر جا که باشد با نهایت پلیدی روح آدم ها را تحقیر می کند.می خواستم نیاز آزار دهنده ام به پاکی را ارضا کنم، یک راه بیشتر نداشتم پناه ببرم به یک جزیره ی متروک و خالی از سکنه و تنها با خودم زندگی کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر