در عصر طوفانهای توییتری و فیلمهای پورن خشن، احتمالاً این همان سؤال
درستی است که باید از خودمان بپرسیم. اگر کمی نقطه دید خود را بالاتر برده و
چشمانداز وسیعتر ی پیدا کنیم، درمییابیم که وقتی قهرمانانی چون پیلکی دنیا را
نجات میدادند، ما جز مگس پراندن و شکایت از پایین بودن درجه کولر گازی، کار
مفید دیگری انجام نمیدادیم.
***
قهرمانی فقط به شجاعت یا اراده یا اجرای برنامههای زیرکانه
محدود نمیشود. نه، قهرمان بودن، یعنی توانایی ایجاد امید در شرایطی که هیچ
امیدی وجود ندارد. قهرمان بودن، همان روشن کردن کبریت در اطاق تاریک است،
نشان دادن امکان بهرهمندی از دنیایی بهتر است )نه فقط دنیای بهتری که دلمان
میخواست وجود داشته باشد، بلکه دنیای بهتری که نمیدانستیم وجود آن ممکن
است(. قهرمانبودن یعنی شرایطی را که همه چیز، ظاهراً به فنای کامل رفته است،
دریابیم و به طریقی آن را بهبود بخشیم.
**
شما و تمام کسانی که دوستشان میدارید، روزی خواهید مرد و
آنچه میگویید یا انجام میدهید، جز برای عده کمی، طی مدت
زمانی بینهایت کوتاه، اهمیتی ندارد. این "حقیقت تلخ" زندگیست
و هر فکری که میکنید یا هر کاری که انجام میدهید، برای اجتناب
از این حقیقت است. ما غبارهای کیهانی ناچیزی هستیم که روی
حشره کوچک آبی رنگی که آن را کره زمین نامیدهایم، سرگردانیم و
راه میپیماییم. اهمیت ما فقط در تصورات خودمان است و خودمان
اهدافمان را ابداع میکنیم. ما هیچ نیستیم
**
شما اهمیت میدهید چون در اعماق وجودتان برای گریز از حقیقتی که ناراحتتان
میکند، برای گریز از غیر قابل درک بودن وجود خودتان، برای گریز از در هم شکسته
**
شما توسط وزن ناچیز خودتان به احساس مهم بودن نیاز دارید.
**
طرفداری، عموماً نوع سطح پایین یک آیین است. طرفداران ویل اسمیت یا کیتی
پری یا ایلان ماسک، همه کارهایی را که آن اشخاص انجام میدهد، دنبال میکند
و آویزان هر کلمهای میشود که از دهان آنها خارج میشود و دنبال اینند که به
طریقی درستی یا تقدس ایشان را ببینند.
***
آن بیرون، بسیاری از سخنرانان انگیزشی با این ادعا که میتوانند برای شما درد
بازی موش را بزن را یک بار برای همیشه، تسکین دهند، پول زیادی به جیب
میزنند. ولی حقیقت این است که موشهای درد، هرگز به پایان نمیرسند. هر چه
سریعتر آنها را بزنید، دوباره و این بار، سریعتر سر بر میآورند. این گونه است که
تمام این موجودات حقیر، سالهای سال است که در کسب و کار آیینی خود
ماندگارند: آنها به جای پذیرش این واقعیت که این بازی، جعلی و تقلبی است و
طبیعت بشری ما طوری طراحی شده که دائماً درد تولید میکند، شما را به خاطر
نبردن بازی، سرزنش میکنند. یا حتی بدتر، یک "آنان" بزرگ را سرزنش میکنند. زیرا، جدی، اگر کسی واقعاً میتوانست تمام مشکلات ما را حل کند، تا سه شنبه
آینده تمام این قبیل افراد، بیکار نمیشدند؟ این قبیل افراد، به عدم رضایت دائمی
پیروان خود نیاز دارند؛ چون این برای کسب و کارشان، خوب است. اگر همه چیز عالی و تمام و کمال باشد، هیچ کس از هیچکسی پیروی نخواهد کرد. هیچ آیینی
هیچوقت باعث احساس سعادتمندی و آرامش مردم نشده. هیچ فلسفه سیاسی
هرگز مشکلات همه مردم را برای همیشه حل نخواهد کرد.
**
هیتلر، امیدوار بود با نابود کردن
نژادهای دیگر، نسل برتر بشریت را به شیوهای انقلابی به وجود بیاورد. شورویها
امیدوار بودند انقلابی جهانی را برای متحد کردن دنیا در برابری کامل زیر لوای
کومونیسم، کلید بزنند. و بیایید صادق باشیم، بیشتر جنایاتی که طی یکصدسال
گذشته، توسط جوامع سرمایهداری غربی رخ داده، تحت نام امید انجام شده: امید
به آزادی و سرمایه اقتصادی عظیمتر در جهان.
**
تمام
روابط انسانی، یک موافقتنامه تجاری بیپایان است که صمیمیت، چیزی جز تظاهر
شناخت فرد دیگر برای یک مزیت خاص نیست و همگان، ابزاری هستند برای
رسیدن به یک پایان خودخواهانه.
**
باید دیگری را بدون انتظار چیزی در مقابل، محترم بداری؛ وگرنه واقعاً
او را محترم نداشتهای.
**
در سراسر دنیای ثروتمند و پیشرفته، ما در بحران ثروت یا مادیت به سر نمیبریم،
بحران ما بحران شخصیت است. یعنی نباید از بشر به عنوان وسیله استفاده کرد.
**
مردم، آنقدر مزخرفات خود را روی تصویر اینشتین، اضافه میکنند که کم کم دارد
به یک چهره خیالی تبدیل میشود. برای مثال، این گفته که اینشتین، دانشآموز
ضعیفی بود، جعلیست. او از همان اوایل کودکی در ریاضیات و علوم، فوقالعاده
بود و در سن دوازده سالگی، جبر و هندسه اقلیدسی تدریس میکرد و در سیزده
سالگی کتاب "نقد دلیل خالص" امانوئل کانت را خوانده بود )کتابی که
فار غالتحصیلان مدارس امروزی، به سختی میتوانند آن را تا آخر بفهمند(. منظورم
این است که، طرف، در عنفوان جوانی و در سنی که بعضیها هنوز در اولین شغل
خود استخدام نشدهاند، توانسته در فیزیک کاربردی، دکترا بگیرد پس واضح است
که بچهمدرسهای بوده و از مدرسه، فراری نبوده.اما امروز او را به خاطر تعدد فراوان جملات اینترنتی عالیش نیز میشناسیم که در
واقع او هرگز آنها را بر زبان نیاورده است
***
به دنبال شادی دویدن، ارزشی زهرآگین است که فرهنگ ما از مدتها قبل، بر
اساس آن تعریف شده است. ارزشی علیه خود و گمراه کننده. خوب زندگی کردن،
به معنای فرار از رنج نیست؛ به معنای رنجکشیدن به خاطر دلیلی درست است.
**
از ابتدای پیدایش کامپیوتر، بازی شطرنج، ابزار محبوبی برای آزمایش هوش
مصنوعی بود.1 علت آن این است که شطرنج، در هر حرکت خود، تقریباً بینهایت
حرکت جایگزین دارد: تعداد بازیهای محتمل شطرنج، بیش از تمام اتمهای
موجود در جهان قابل مشاهده است. در تمام موقعیتهای صفحه شطرنج، اگر
یک نفر فقط سه یا پنج حرکت را در مقابل خود میبیند، در عمل، صدها میلیون
حرکت محتمل وجود دارد.
**
جرأت میکنم و امیدوار مردمی میشوم که آزادی جعلی تنوع را به لطف آزادی
عمیق و بامعناتر تعهد، رد میکنند؛ مردمی که به جای درخواست آرمانگرایانه
افراطکاری، محدودیت نفس خود را انتخاب میکنند. مردمی که قبل از درخواست
چیزی بهتر از دنیا، ابتدا چیز بهتر را در خود طلب میکنند.
**
جرأت میکنم که امیدوار روزی باشم که هوش مصنوعی به تمام مزخرفات بیمعنایی
که مینویسیم یا میگوییم، گوش کند و در قالب نوتیفیکیشن کوچکی که در
تلفنهای ما ظاهر میشود، تعصبات شناختی و فرضیات غیرمطمئن و
پیشداوریهای ما را )شاید فقط به خودمان( یادآوری کند و حین بحث با
عمویمان به ما اجازه دهد که بفهمیم آیا در بیان نرخ بیکاری، اغراق کردهایم؟ یاشب هنگام وقتی توییت عصبانی پس از توییت عصبانی میفرستیم، مطمئن شویم
این مطالب از ماتحتمان در نیامده باشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر