۲۴.۷.۰۰

انقلاب هانا آرنت

 مارکس از انقلاب فرانسه یادگرفت که فقر می تواند یک نیروی سیاسی طراز اول باشد.او فقیران را معتقد ساخت که خود فقر پدیداری سیاسی است نه طبیعی و در نتیجه ی خشونت و تعدی به وجود می آید نه کمبود و قحطی. 

**

جان آدامز: وجدان مرد تهی دست آسوده، اما خود او سرافکنده و شرمزده است.. احساس می کند از نظرها به دور است و باید در گمنامی به سر ببرد. بشریت اعتنایی به او ندارد. 

**

اراده ی کلی چیزی است که کثرت را به وحدت تبدیل کند. 

**

در سینه ی هر شهروند چنین دشمنی هست که همان اراده و منفعت جزیی او باشد. دشمن مشترک در میان ملت ، حاصل جمع منافع جزیی همه ی شهروندان است. 

**

ترحم و رقت به این معناست که از رنج دیگران متاسف می شویم بی آنکه درد را در خود احساس کنیم. پس همدردی و ترحم نه تنها یکی نیستند بلکه مرتبط هم نیستند. ترحم از دور دستی بر آتش دارد و فاصله ی احساسی را نگه می دارد.

***

گفت و گویی که با کلام نمی توان پایان داد ، حرکتی به صورت بوسه آن را تمام می کنند. 

**

جیمز مدیسن: وجود احزاب و دسته های مختلف در حکومت متناظر است با تعدد نظریات و اختلاف عقاید در میان مردم و این تفاوت ها باید ادامه پیدا کند. تا هنگامی که عقل آدمی هنوز محل سهو و خطاست و انسان در به کار بستن عقل و هوش آزاد است.

**

دل تنها هنگامی درست می تپد که بشکند یا در اثر تضادها و تعارض ها شرحه شرحه شود.  

**

نیرویی که از رنج حقیقی مایه می گیرد به جایی می رسد که قدرت ویرانگر آن از برآشفتگی ناشی از ناکامی محض هم بیشتر و پایدارتر است. راست است که توده های رنج دیده ی مردم بدون دستور و دعوت از سوی کسانی که بعد سازمان دهنده و سخن گویشان شدند به خیابان ها ریختند. 

**

انسان از کهن ترین روزگار به درد فقر مبتلا بوده است و هنوز هم نوع بشر در همه جا سوای نیمکره ی غربی این طوق لعنت را به گردن دارد. هیچ انقلابی هرگز نتوانسته این مساله ی اجتماعی را حل کند و آدمیان را از این معضل برهاند. اما همه ی انقلاب ها از نیروهای عظیم ناشی از بینوایی استفاده و سواستفاده کرده اند. 

**

آنانکه به جد می گویند: "خوشی خانواده ام تنها هدف من است" با ستایش همگان روبرو خواهند شد اما " آن شخصیت های بزرگواری که به قدری خود را بالاتر از سطح مردم عادی قرار داده اند" که امیدها و ارزوهایشان فراتر از حد خوشبختی خصوصی می رود ، به نام دموکراسی هدف خشم عامه قرار خواهند گرفت. عامه ای که زیر لوای مردم عادی ، فضیلت اجتماعی را به عنوان جاه طلبی مردود خواهند شمرد و کسانی را که به ایشان آزادی بخشیده اند با برچسب اشرافیت، محکوم خواهند کرد. 

**

قانون اساسی می بایست از طرف مردم به حکومت اعطا شود نه برعکس

**

خشونت می تواند قدرت را نابود کند ، این امر در حکومت های استبدادی پیش می آید که خشونت یک تن، قدرت جماعت را نابود می کند. 

**

جان دیکنسن: تجربه باید راهنمای ما باشد عقل ممکن است گمراهمان کند. 

**

جان آدامز: لذت ما در عمل است، نه در سکون

**

قدرت فردی آدمی تا به دیگران متکی نشود نمی تواند وجود خارجی پیدا کند. حتی پرقدرت ترین پادشاهان و جباران وقتی ببینند هیچ کس مطیعشان نیست بیچاره و درمانده می شوند. 

**

حتی مردم بسیار مذهبی خود طالب حکومتی هستند که آزادشان بگذارند تا خود رستگاری شخصی خویش را تامین سازند. 

**


هیچ نظری موجود نیست: