من که گلی نیستم که باد سحرگاه / بوی مرا در مشام شهر بریزد
خارم و با حسرت فراق برآیم/خلق بپرهیزد از من و بگریزد
**
بسوزاندم که عودی
گریزاندم که دودی
سپس خاکسترم را ریخت در دشت
که هر بادی که بگذشت
پریشانم کند
آنم کند
، کز من نماند یادبودی!
**
سرنوشتم مانده در چنگال باد
رفته هایم رفته های پرشکست
**
شرم بر من باد با این بی تو بودن
بی تو گفتن، بی تو خواندن، بی تو دیدن،
شرم بر من باد درد بر دل باد با این بی تو بودن
**
ای انسان رود را با رود پیوستی
کوه را با جادوی قدرت چو مومی نرم کردی
قطب را چون استوا از برق آتش گرم کردی
کاش دل را نرم می کردی
**
به تقلای بی دغدغه ی شب پره می اندیشم
که به تنهایی با بینایی
می شکند تاریکی را
ای به هیچ آکنده
،نه اگر مرد روزی
شب پره باش!
**
در آفتاب زرد سایه دراز است
در صبح نیز سایه چنین است
ای سایه ی دراز آیا شبی گذشته، یا روزی گذشته است؟
**
زمان
زمین تفته را
به روزگار، سرد کرد
ولی بر این زمینِ سرد
زمان، حریف سینه های سوخته نیست.
**
تو دل را راست کن
یکدل فراوان است
**
او با بمب قارچ می رویاند
در اقلیمی که می روید از آن مشتی و فریادی
**
من نوشتم از راست
تو نوشتی از چپ
وسط سطر رسیدیم به هم
**
عبرت ما را با چاه چنین بود
آب اگر می طلبی
در خویش فروتر رو
**
یکرنگ رنگ دیده باید
خط زمانه ی دلتنگی را
بر لوح سنگ سینه نویسد به یادگار
**
شمارا بدرقه نکردند، تشییع کردند
و تخته پاره هاتان بر محیط جغرافیا
رها شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر