آشنایی هزار درد است
اما بیگانگی یک درد
تنهایی یک درد
***
دیگر زمان افتخار
به نسل های اصیل
و اسب های نجیب گذشته است
من می دوم
***
من مجله
عکس و مرد را قی کردم
و در حقیقت به زندگی گفتم:
استفراغ استفراغ استفراغ
و عُق زدم به محبت و خون و نسل اصیل
***
من خسته ام، خسته
دلشکسته
کدام جنگل سبز
کدام چشمه ی خاموش
در انتظار من است؟
***
پاک بودن سخت مطرود است
دوستدار مردمان بودن
حدیثی زشت و نابودست
در چنین هنگامه ای باید به آزار کسان پرداخت
از وجود خویش یک ابلیس ساخت
**
در چنین قرنی که باید همچو سنگی سخت دل
خالی از احساس بود
من ز شور عشق لبریزم
***
همه باید آزادی را لمس کنند
دام، ظلمت، دیوار
**
من دیدم
دیدم که در نگاه ها دیگر برقی نیست
گویا که عشق یک تلاش عبث بود
و حاصلش، خمیازه های لذت
انگار قلبها
تنها برای لحظه ی آمیزش، عاشق بودند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر