۹.۹.۹۹

چه کسی سنگ می اندازد مینا اسدی

آشنایی هزار درد است

اما بیگانگی یک درد

تنهایی یک درد

***

دیگر زمان افتخار

به نسل های اصیل

و اسب های نجیب گذشته است

من می دوم

***

من مجله

عکس و مرد را قی کردم

و در حقیقت به زندگی گفتم:

استفراغ استفراغ استفراغ

و عُق زدم به محبت و خون و نسل اصیل

***

من خسته ام، خسته

دلشکسته

کدام جنگل سبز

کدام چشمه ی خاموش

در انتظار من است؟

***

پاک بودن سخت مطرود است

دوستدار مردمان بودن

حدیثی زشت و نابودست

در چنین هنگامه ای باید به آزار کسان پرداخت

از وجود خویش یک ابلیس ساخت

**

در چنین قرنی که باید همچو سنگی سخت دل

خالی از احساس بود

من ز شور عشق لبریزم

***

همه باید آزادی را لمس کنند

دام، ظلمت، دیوار

**

من دیدم

دیدم که در نگاه ها دیگر برقی نیست

گویا که عشق یک تلاش عبث بود

و حاصلش، خمیازه های لذت

انگار قلبها

تنها برای لحظه ی آمیزش، عاشق بودند


هیچ نظری موجود نیست: