۲۹.۱۱.۹۷

روزها در راه شاهرخ مسکوب جلد نخست

برای دیدن باید به فکر آن بود.
***
نوشتن درمان درد بیهودگی است.
***
من عقیده نمی خوام. تو هم یک عقیده ای داری، من می خوام یکی حقیقت رو بگه.
***
وصیت نامه دانشیان: هر مرگ دریچه ای است که به روی دروغ، فحشا، فقر و گرسنگی بسته خواهد شد

در پی نوشت کمی درباره یادداشت های او می گویم. شاهرخ مسکوب متفکری آزاده و پژوهشگری اندیشمند و آینده نگری زیرک بود او پس از جدا شدن از حزب توده و زندان رفتن دیگر در اجتماع و فضای سیاسی آن زمان شرکت نکرد و بیشتر از همه چیز سرخورده بود و این را بارها در خلال نوشته هایش می بینیم. چون چیزی که او می خواست دموکراسی بود. او آینده ایران را تاریک می دید و دلش به حال غزاله های آینده می سوخت. غزاله نام دخترش بود. او به دلیل مشکلات مالی به یاس دچار بود و در ادامه اینکه فضای ایران اجازه ی این را به او نداد که قلمش مخاطب پیدا کند و آنطور که باید شناخته شود پس مهاجرت کرد. در کتابش می گفت نمی دانم برای که می نویسم و حرف می زنم و دلگیر مورد توجه قرار نگرفتن قلمش بود. با توجه به اینها می توان گفت که او از زمان خود بسیار جلوتر بود چون آینده ایران و نسل بعد را خوب پیش بینی می کرد و در مورد اینکه کتابهایش مورد استقبال آنچنانی قرار نمی گرفت باید گفت که هنوز هم در ایران نویسندگان بسیاری ناشناخته هستند و از این گمنامی رنج می برند و وضع فرقی نکرده است. هر کس نان و نوایی داشته و  اسمی در کرده به لطف مافیای ناشران و کتابفروشان است و شاهرخ مسکوب ها قلمشان مسکوت می ماند. شاهرخ مسکوب در جایی نوشته بود: حزب ها در ایران همیشه از کون یکی ارتزاق می کنند و هرگز نمی توانند آزاده باشند و دموکراسی طلب 

هیچ نظری موجود نیست: