۱۴.۹.۹۷

از فیشته تا نیچه جلد هفتم تاریخ فلسفه کاپلستون

هگل را می باید چنان کسی دانست که عقل را جانشین ایمان و فلسفه را جانشین وحی کرده بود.
***
از نظر هگل هیچ دولتی آنچنان که باید عقلانی نیست مگر آنکه ارش آزادی ذهنی و اخلاقی را بشناسد و جایی برای آن باز گذارد.
***
دین چیزی جز کنار آمدن با ضعف بشری نیست. چون همانا ضعف بشری است که نیازمند نیرو گرفتن از مفهوم فرمانبری از قانونگذار الهی است.
***
سر و کار دین نه با استنتاج متافیزیکی است نه با آنکه جهان را برای کشیدن قانون تعیین وظایف به کار گیرد . دین نه دانش است نه اخلاق: احساس است.
***
آنجه عقلی است واقعی است و آنچه واقعی است عقلی.
***
شوپنهاور می گوید: هستی و زندگی به خودی خود یک جنایت است و گناه نخستین ما همین است و کفاره ی آن را ناگزیر با رنج و مرگ می پردازیم.
***

هیچ نظری موجود نیست: