۲۱.۱۲.۹۶

پنج حکایت

هر کس مرا بر می گزیند آنچه دارد به خطر می اندازد.
*
تبر جلاد را از هر فلز که ساخته باشید به تیزی تیغ کهنه ی تو نیست و هیچ دعایی در دل چون سنگ تو اثر نمی کند!
*
سفلگان را بر راد مردان دستی نتواند بود.
*
مرا بنده ی کرم اخلاق خود ساخت، حقا که در نفس او معجزه ای بود که مرده گان را جان می بخشود.
*
نقش بدبختی تنها نصیب ما نیست، این تماشاخانه بزرگ جهان، چه نقش های غم انگیز دارد که صدبار اندوهناک تر از آن است که ما بازی می کنیم.
*
هر فردایی به دیروز ملحق می شود.
*
ای فرزند نوزاد من و تو هر دو بی گناهیم، تو از محبس رحم آزاد گشتی، اما من در زندان بی رحمی مانده ام!
*
اگر با دشمنی هزاران کار می توان کرد لیکن اثر دوستی صد چندان است، عشق از هیچ همه چیز آفریده و از سبکی سنگینی ساخته، از نخوت تواضع و از سرکشی فروتنی ایجاد کرده است.
*
عشق من گویی از ریشه ی عداوت روییده است و دشمنی مهر گیاهیست که ثم دوستی و محبت بار آورده و دشمن دیرین را از دل و جان دوست گرفته ام.
*
نیکی را اگر چنانکه باید به کار نبری بدی شود و فساد را اگر چنانکه شاید عمل نکنی صلاح گردد.
شکسپیر

هیچ نظری موجود نیست: