۴.۷.۹۶

تاریخ فلسفه کاپلستون جلد ششم

بل نه تنها مذهب و عقل بلکه مذهب و اخلاق را نیز از هم جدا می کرد به عبارت دیگر او بر این معنی پای می فشرد که خطای بزرگی است اگر چنین بیاندیشیم برای داشتن زندگی اخلاقی وجود معتقدات و اندیشه های مذهبی ضروری است. برای این منظور انگیزه های غیر مذهبی ممکن است درست به همان اندازه کارساز و حتی از ان هم قوی تر باشد و کاملا امکان پذیر است که جامعه ای اخلاقی داشته باشیم متشکل از مردمی که به جاودانگی رو و در حقیقت به خدا بی اعتقاد باشند.
*
مراد ما از اراده میل مطلق است.
*
هلوسیوس: از خصایص حکومت استبدادی این است که هم نبوغ و هم فضیلت را نابود می کند.
*
لامتری در کتاب تاریخ طبیعی نفس: آنجا که حواسی نباشد اندیشه ای هم در کار نیست. هر چه حس کمتر باشد اندیشه هم کمتر است.
*
همه جا ما با پدیده های جذب و دفع روبروییم ولی در قلمرو آدمی این پدیده ها شکل عشق و نفرت به خود می گیرند.
*
روسو: نجوم از خرافه زاده شده است، بلاغت از جاه طلبی و کینه و دروغ و چاپلوسی، هندسه از حرص و آز، فیزیک از کنجکاوی بیهوده، و تی فلسفه ی اخلاقی از غرور آدمی. به این ترتیب علوم و فنون پیداش خود را مدیون عیوب مایند.
*
ژان ژاک روسو: وجود داشتن یعنی احساس کردن. احساس ما بی گمان مقدم بر عقل ماست و پیش از آنکه تصوراتی داشته باشیم احساس هایی داشته ایم.
*
روسو در کتاب قرارداد اجتماعی: هرگز نمی توان مردم را فاسد کرد ولی می توان آنها را فریفت. در چنین صورتی است که به نظر می آید چیزی را می خواهند که برایشان بد است.
*
قدرت را می توان انتقال داد ولی اراده را نمی توان.
*
انسانیت یعنی خصلت آرامانی نوع انسان در طرت او به صورت بالقوه یا استعداد نهفته است و باید از طریق تربیت سازنده پرورده شود. هدف علم و هنر و دیگر نهادهای آدمی انسانیت بخشیدن به آدمی یا پرورش کمال انسانیت در اوست.
*
کانت: اعیان از طریق احساس به ذهن عرضه یعنی داده می شوند و از طریق فهم اندیشیده می شوند.

هیچ نظری موجود نیست: