۱۴.۲.۹۶

نظریه انقلاب مارکس جلد اول

سلطه ی واژه ی دموکراسی چنان است که هیچ حکومت یا حزبی بدون نصب این واژه بربیرق خود جسارت زیستن یا باور به توان زیستن ندارد.گیزوی مورخ دولتمرد
*
همانطور که مذهب انسان را نمی آفریند بلکه انسان مذهب را می آفریند، لذا به همان ترتیب این قانون اساسی نیست که مردم را می آفریند بلکه مردم قانون اساسی را می آفرینند.
*
انسان به خاطر قانون نیست، بلکه قانون به خاطر انسان است این دموکراسی موجودیت بشر است.
*
مارکس معتقد بود جامعه تو را بیرون نمی اندازد بلکه چنان شرایط عذاب آوری فراهم می کند که شما ناچار از آن خارج می شوید.
*
حمله مارکس به نخبه گرایی فلسفی: بزرگان فقط به این دلیل بزرگ به نظر می رسند که ما زانو زده ایم. بیایید تا برخیزیم.
*
عوامانگی مایه ی تشکیل دهنده ی سلطنت است و پادشاه همیشه صرفا شاه عوام است.
*
مارکس پاسخ داد ما در پی دولتی نیستیم که آزاد باشد، بلکه دولتی می خواهیم که کاملا تابع جامعه باشد.

هیچ نظری موجود نیست: