۱۱.۱.۹۶

رساله سوانح

قبل ازآنکه عشق را بشناسم عشق او مرا رسید، پس با قلبی خالی برخورد و در آن متمکن شد.
*
زمانی که مرا دیدی او را دیده ای و زمانی که او را دیدی ما را دیده ای.
*
فراق بالای وصال است به درجه ای، زیرا که تا وصال نبود فراق نبود، که او نیز پیوند است، و وصال به تحقیق فراق خود است، چنانکه فراق به تحقیق وصال خود است، الا در عشق معلول که هنوز عاشق تمام پخته نگشته باشد.
*
ابتدای عشق چنان بود که عاشق معشوق را از بهر خود خواهد. و این کس عاشق خود است به واسطه معشوق و لیکن نداند که می خواهد او را در راه ارادت خود به کار برد چنانکه گفته است
گفتم صنما تویی که جان را وطنی/ گفتا که حدیث جان مکن گر شمنی
گفتم که به تیغ غمزه ام کششی/ گفتا که هنوز عاشق خویشتنی
کمال عشق چون بتابد کمترینش آن بود که خود را برای او خواهد و در راه رضای او جان دادن بازی داند. عشق حقیقی آن باشد، باقی همه سواد و هوس و بازی و علت است.
*
هرگز معشوق با عاشق آشنا نشود و اندر آن وقت که خود را بدو و او را به خود نزدیکتر دارد، دورتر بود.
*
هرگز نباید که عاشق و معشوق از یکدیگر یاری بدو رسد که آن نیابند. و رنج عشق همه از این است که هرگز یاری نیاید.در عشق رنج اصلی است و راحت عاریتی. نشان کمال عشق آن است که معشوق بلای عاشق گردد. اگر عاشق با عشق آشناست با معشوق هیچ آشنایی ندارد. اسم معشوق در عشق عاریت است و اسم عاشق در عشق حقیقت است. اشتقاق معشوق از عشق محال و تهمت است.
*
طمع همه تهمت است و تهمت همه علت و علت همه ذلت، و ذلت همه خجلت، و خجلت همه ضد معرفت و معرفت عین نکرت. طمع دو روی دارد یکی رویش سپید است و یک روی سیاه. آن روی که در کرم دارد سپید است و آن روی که در استحقاق داد یا تهمت استحقاق، سیاه است.

هیچ نظری موجود نیست: