۲۸.۳.۰۳

کتاب در حال و هوای جوانی شاهرخ مسکوب

 خواستم با من همان اندازه صمیمی باشد که با قلبش هست

***

سخت است محبت و عشقی که به او دارم را زندانی قلب و ذهنم کنم. 

***

به او گفتم مثل هوا مرا احاطه کرده و نفس می کشم.

***

آدم احتیاج دارد به کسی فکر کند و کسی هم به فکر او باشد. 

***

به عقیده من ادم با روح و قلبش زندگی می کند. زندگی روزانه اجتماعی هر چند موفق حاصلی جز پر کردن شکم ندارد. آدم به خاطر شکمش آدم نیست. زندگی اجتماعی روح و فکر ندارد. زندگی انسانی در قلب جریان دارد و از برکت وجود روح او حالا من در قلبم زندگی می کنم. 

***

دوست داشتن، زندگی تباه و بیهوده مرا از ابتذال نجات می دهد. 

**

تنهایی چیز وحشتناکی است از مرگ بدتر است چون مرگ، تنهایی است بدون احساس تنهایی.

***

.

 به اون گفتم عمرِ من است، یعنی که در او زندگی می‌کنم. رودخانه‌ای هستم که او بستر من است.



https://t.me/nellynevesht/4480

هیچ نظری موجود نیست: