۱۴.۸.۰۳

نامه های عین القضات جلد نخست

 عاشقان دانند که یادگار معشوق چه بود.

**

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتنش بهتر است از نانبشتنش ...
چون احوال عاشقان نویسم نشاید،
چون احوال عاقلان نویسم نشاید،
هرچه نویسم هم نشاید،
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید،
و اگر گویم نشاید،
و اگر خاموش گردم هم نشاید.
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید .

**

از حالم اگر عالمیان بی خبرند/ از عالم آن بس که تو حالم دانی

**

بر من ز دلم نماند جز نام دلم / تا خود به کجا رسد سرانجام دلم

**


فرقی عظیم بود میان علم و قدرت که علم پس از وجود چیزی بود و قدرت سبب وجود چیزی بود. 

**

گوهر تو را درد فراق درخور بود. 

**

خورشید نخواهم که برآید با تو/ آیی بر من سایه نیاید با تو