از دیدگاه یک نظام عقلانی، نظام واقعی دقیقا از رهگذر نقایص پنهان، تعادل ها، آسیب ها و معایب است که شکوفا می شود.
در قرن هجدهم ماندویل می گفت: جامعه نه به واسطه فضایل خود بلکه به دلیل معایبش به تعادل دست می یابد.
***
جامعه شناسی زباله می گوید: به من بگو چه دور می اندازی تا به تو بگویم که هستی. اسراف همواره نوعی دیوانگی و جنون است. با مصرف چیزهای اضافی و زاید است که فرد احساس می کند نه تنها وجود دارد بلکه زندگی هم می کند.
***
ستارگان سینما، ورزش و چند شاهزاده یا فئودال در زمره ی اسراف کنندگان بزرگ قرار دارند لباس زنانه و شورت یک بار مصرف را صبح می پوشند و شب به دور می اندازند
**
اگر فقر و آسیب مهارنشدنی نیستند به این دلیل است که سراغ آنها را در محلات فقیرنشین و حلبی آباد نباید گرفت بلکه انها در ساختار اجتماعی_اقتصادی لانه کرده اند.
***
نیاز بیشتر به جای اینکه نیاز به فلان شی باشد نیاز به تمایز است آنگاه خواهیم فهمید که رضامندی کامل هیچ گاه وجود ندارد.
***
در مورد مدل مونث، دیگر حق انتخاب و توقع مطرح نیست، بلکه خوشایند بودن و مراقبت از خود از روی خودشیفتگی حالت الزامی دارد. همچنان از مردان دعوت به بازی در نقش سرباز و از زنان دعوت به عروسک بازی با خود می شود. مونث به سطح خدمت رسانی تنزل می یابد و عزم و اراده ی او مستقل نیست.
**
مُد خطلتی شدیدا الزام آور دارد و ضمانت اجرای آن، موفقیت یا طرد از جامعه است اما به خصوصیات ذاتی فرد چیزی نمی افزاید.
پ.ن: تو اینستا عکس گذاشتم یکی کامنت داده این مانتو رو پارسال هم پوشیده بودی زدم بلاکش کردم. مگه شما هر دقه فست فود می ریزید تو سندونتون کسی می گه اینو دو دقه پیشم لنبوندی.
***
در تمدن مدرن به زنان و مردان چهل ساله حکم می کند که جوان باشند. شکم برآمده که قبلا نماد موفقیت اجتماعی بود، اینک مترادف با زوال و از دور خارج شدن است و همه او را مورد قضاوت قرار می دهند. او مجبور است مراقب همه چیز باشد و این یک نوع تروریسم فرهنگی است.
***
در ایدئولوژی، زیبایی برای زن به یک الزام مطلق و دینی تبدیل شده است.
***
پنجاه باسن زن در تبلیغات اخیر یک کارخانه ی مبل سازی از روی فضل فروشی احمقانه به اجبار کنار هم قرار داده شده اند. این تروریسم نظام مند از محتوای خود تهی شده و به ماده ای مصرفی تبدیل شده است.
**
معاشرتی بودن یا توانایی ایجاد تماس و افزایش متابولیستم اجتماعی در این جامعه به نشانِ شخصیت تبدیل شده است.
**
کار به مکان و زمانی تبدیل شده که بتوان در آن اوقات فراغت را سپری کرد. کار به نشانه ی تشخص و تمایز تبدیل شده است. این همان بردگی است. به این ترتیب به تناقضی می رسیم که در آن کار است که مصرف می شود . کار نشانه ی پرستیژ شده است. در جامعه مصرفی همیشه باید در خدمت چیزی باشی. آنها می خواهند بگویند ما درباره شما بیشتر از خود شما می دانیم.
پ.ن: این همون موضوعی هست که قبلا تو روزنگاشتم بهش اشاره کردم. از اونجا جماعت یه ور بومی هستیم هر بار در رابطه اجتماعی قرار می گیرم شاغل نبودن من رو یه جور مفت خوری می دونن حتی براشون اهمیت نداره که تو مریض باشی یا نباشی، جوری که کار کردن زنان به یک امر الزامی تبدیل شده و اگه شاغل نباشی تو رو تحقیر و سرزنش می کنن و من بارها اینو تجربه کردم. در مورد مردان هم صدق می کنه اما جدیدا زنان در جامعه شرقی خیلی تحت فشار هستند که کار کردن رو یه جور مدرن بودن می دونن. در کل خاک تو سر هر اجباری که به اسم مدرن بودن شکل بگیره.
***
جامعه چنین تصور کرده است که رابطه ی هماهنگی را که از قبل به طور طبیعی نزد انسان، بین او و بدنش وجود داشته را آزاد کرده است اما در اینجا اشتباهی شگفت انگیز رخ داده است. کل غریزه ی تجاوزگر و متخاصم امروزه به مراقبت همگانی از بدن سوق یافته است. این مراقبت انگیزه ای برای خودسرکوبی به شکل واقعی شده است. در آمریکا از هر 446 نوجوان سیصد نفر رژیم می گیرند. این غریزه ورای عامل تعیین کننده ی مُد، این سماجت خودویرانگر و غیر عقلانی را تقویت می کند که زیبایی و شیکی ای که در ابتدا مورد نظر بودند، اینک دیگر چیزی جز بهانه ای برای نظم و انظباط روزمره و وسوسه کننده نیستند. بدن به شی تهدید کننده تبدیل می شود که با چشم دوختن به مدل های باریک اندام لاغری افراطی باید بر آن نظارت و محدودش کرد.
جاذبه ی لاغری تا این حد عمیق عمل می کند که اشکالی از خشونت هست و بدن قربانی می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر