در میان بدوی ترین اقوام وحشی یک طبقه روحانی مشخص وجود ندارد. با پیشرفت تمدن روحانیان از باقی مردم جدا می شوند و قدرت بیشتری به دست می آورند.
***
قدرت سنتی در مواردی که از بیرون در هم شکسته می شود همیشه مسیر معینی را طی می کند. از حرمتی که در میان مردم دارد غره می شود و به افکار عمومی بی اعتنایی می .کند، چون گمان می کند که پشتیبانی آنها را از دست نخواهد داد
***
در جوامع رشد نیافته که معاش افراد بیشتر به موقعیت اجتماعی بستگی دارد تا قرارداد، فرد معمولا خیال می کند که آنچه رسم جاری است حق است و تصور نمی کنند که سرشان کلاه رفته است!
***
در دموکراسی های بزرگ احساس قدرت رای دهنده به قدری ضعیف است که غالبا لازم نمی بیند از حق رای خود استفاده کند مگر وقتی که شور وشوق خاصی نسبت به رهبر خود داشته باشد.
پ.ن: بعضی ها تو کامنت های خبری نوشته بودن چرا مردم آمریکا براشون مهم نیست که بایدن داره ابروشونو می بره در جامعه بین المللی و به عیش و نوش خودشون مشغولن. دلیلش به نظرم این حرف راسل هست و یه حرف دیگه که می گن در دموکراسی های بزرگ مردم معمولا حوصله سیاست رو ندارن و به فعالیت روزمره خودشون مشغولن و خیالشون از دستگاه قضایی راحت هست.
***
دموکراسی وقتی که تازه باشد از خشم مردم بر ضد صاحبان پیشین قدرت سرچشمه می گیرد ولی این دموکراسی تا زمانی که تازه است، استوار نیست. ناپلئون و هیتلر دو دیکتاتور در روزهای آغازین ِ دموکراسی کشورهای خود ظهور کردند.
***
دروغ برای آنکه بتواند قوت خود را نگه دارد باید رقیبی هم داشته باشد.
***
برای اکثریت مردم افکار عمومی نماینده اخلاق است. آن میلی که باعث می شود مردمان چیزی را خوب بدانند از نوع خاصی هست که می خواهند غیرشخصی باشد، باید به نوع جهانی مربوط باشد که مرا راضی می کند نه آنکه به شرایط شخصی مربوط باشد. مثل وقتی که پادشاه می گوید: سلطنت خوب است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر