۲۸.۱۱.۰۱

گزیده اشعار آلفرد تنیسن

 برگ بودن چقدر خوش و آرامبخش است هیچ زحمتی نمی خواهد

گل را بنگرید تمام طول روز سر جای خویش ساکن است،

نه راه می رود نه تکان می خورد، فقط می ایستد و پژمرده می شود

و در نهایت خم می شود و می میرد 

بدون هیچ زحمتی نه کار می کند نه مجبور است در جهان بتابد .

***

آشتی دادن خدایان سخت است 

نه خرابی ها درست خواهد شد 

و نه جنگ خدایان. 

***

ظرف دلم یخ زده است و اشک هایم نمی توانند روان شوند

***

چه لذتی می تواند با این لذت برابری کند

لذت آموختن و یادگرفتن از کسی که دوستش دارید

***

نزدیک من باش

هنگامی که شک هایم مرا شکنجه می دهند

***

بگذار خرد تو مرا عاقل کند.

***

تو چه هستی؟ نمی توانم حدس بزنم

اما تو را در ستاره ها و گل ها احساس می کنم

و از انجایی که تو در همه چیز هستی 

پس من عاشق همه چیزم

***

زیبایی تو در سکوت بیشتر می شود. 

**

فریاد زدم تو چه می دانی ای صدای شیرین؟ صدا پاسخ داد یک امید پنهان

***

عشق اگر عشقی کامل باشد ترس را از بین می برد

***

شیرین است مرگی که درد را پایان دهد

***

از تو با جانم در برابر دنیا محافظت می کنم.

هیچ نظری موجود نیست: