۱۷.۹.۰۱

دو مجموعه شعر دریاچه، کولاک مفتون امینی

 خواهم از انگشت تو دو کار به یک بار/ در بزند، عقده از دلم بگشاید

***

به هر که بار غمت را نبرده بار مده

***

روزی که راز عشق او در دل نهان بود/ خاموشی ام خاموشی آتشفشان بود

***

تو جویباری و من چشمه ای روان سوی تو/ به هر کجا که روی خط امتداد منی

***

انسان به جز شرافت خود مذهبی نداشت.

***

سوگند می خوری که دروغی نگفته ای؟ هرگز! قسم نشانه تسلیم آدمی است

***

آیا تو مفتخر به نژادت نبوده ای؟هرگز! نژاد باعث هیچ افتخار نیست

این افتخارهاست نژاد آفریده اند!

***

روی سهند پر از برف است و زیر آن پر از خون



هیچ نظری موجود نیست: