ادبیات که واقعیت را در خدمت تخیل قرار می دهد، این امکان را ایجاد می کند که انسان از واقعیت انتقام بگیرد.
***
پدرم تا حد من پایین نمی آمد بلکه مرا تا حد خود بالا می برد و آنوقت من این غرور را احساس می کردم که آدم بزرگی هستم.
پی نوشت: از چنین پدری قطعا سیمون دوبوار انتظار می رود.
***
فقط کتاب ها می توانستند الگوهایی برایم فراهم آورند نه دنیا با خامی خودش/.
***
دنیا به من نیاز داشت تا دیده و شناخته و درک شود.
***
تمام زندگی ام را ادبیات اشغال کرد و شکلش را تغییر داد.
***
فقط احساسات اهمیت دارند نه تصادف های وصلت ها و خون
***
ادبیات به من کمک کرد تا از دلتنگی به غرور برسم: خانواده ها، از شما نفرت دارم! کانون های مسدود، درهای بسته.
پی نوشت: این حس دردناک دوبوار را در زندگی شخصی ام تجربه وکرده ام.
***
من برای کسانی ارزش قائل بودم که زندگی شان را در فکرشان دارند.
***
در محیط من قرارداد ها و آیین ها، واقعیت را چون نقابی پنهان می کرد، این چیزهای معمولی و روزمره مرا دچار ملال می کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر