در برنامه ی کلاس های دبستان نقاشی نبود. هر ماده ای هم که بود بی معنی بود. معنی کجا و فرهنگ نااهل کجا. هر چه بود از بر می کردیم.شاگرد کیسه ی زباله بود. منابع طبیعی ایران در کتاب جغرافی بود نه در خاک ایران. سرمشق ادب و راستی در محیط مدرسه نبود، در رسم الخط مدرسه بود. معلم در سخنرانی مدیر، پدرِ دلسوز بود. در کلاس نه پدر بود نه دلسوز. آموزش جدا بود از زندگی. کتاب تفاله ی واقعیت بود.
**
نمره ی اخلاقم در مدرسه بیست بود در خانه صفر.
پی نوشت: مثل من
**
لباس فرهنگی ما بر تن ما می گریست. اهل عمل آنجا نبود.
**
خطاط امروز خط نویس است، خوشنویس نیست. خوشنویس دیروز مجذوب و اهل حال بود. فانی و درویش بود. از خود گذشته بود. خوشنویس دیروز گوشه ی انزوا نشیمن می کرد و چون آشنای دل بود می دانست که صفای خط از صفای دل است پس با نفس بد جدل می کرد. خوشنویس امروز طاقت ِ محنت ندارد. به روزگار ما خطاطی سرگرمی است. با خط نه کتابی می کنند نه کتابه ای. خط نویسانی دیدیم که کاغذ را رها کردند و بر بوم نقاشی نوشتند و نوشته را به قاب آراستند و با خود به تماشاگاه همگان بردند و این چنین حیای همیشگی صنعت به باد رفت. فحشائ خط آغاز شد.
**
در نقشه ی قالی آدم نبود. بی آدم، آدمیت قالی افزون بود. در هنر، حضور نادیدنی آدم خوش تر است.
پی نوشت: کاملا مواقفم.
**
خواننده ی هایکو ناگفته را در خیال خود می گوید. هایکو بیشتر در سپیدی کاغذ نهان است و بدان جاست که شعر به کمال خود دست می ِیابد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر