۲۱.۲.۰۰

چند شعر از طاهره صفارزاده

 سپور را گفتم خبر چه داری

گفت زباله،

بودن از انحصار خبر بیرون است



آن رود دل گرفته و مغبون را دیدم

رودی که آشناب را در خود می برد 

اما دلتنگی مرا که سنگ حجیمی است

با خود نمی برد

***


نیمه روشنفکران که نیم دیگرشان جبن است

نیاز است

شکل نهفته ی گل 

دانه است

شکل نهفته ی ترس 

نیاز 


وقتی در افتاب قدم بر می داری

با آفتاب، سایه ی تو

زاویه ی قائم می سازد

قائم به ذات باید بود

**

وقتی که جان عاشق

چون پای حق 

از همه ی گلیم ها فراتر می رود

جبر مکان

با پای اختیار می آمیزد

**

تو از قبیله ی بی مردانی و از هزاره ی هجرت

**

در جرات تنهاست

در تنهایی تنهاست

**

سلام برهمه

الا سلام فروش 

**

من همیشه در راهم

و چشم های عاشق من رنگ رسیدن دارند

طاهره صفارزاده

هیچ نظری موجود نیست: