سپور را گفتم خبر چه داری
گفت زباله،
بودن از انحصار خبر بیرون است
آن رود دل گرفته و مغبون را دیدم
رودی که آشناب را در خود می برد
اما دلتنگی مرا که سنگ حجیمی است
با خود نمی برد
***
نیمه روشنفکران که نیم دیگرشان جبن است
نیاز است
شکل نهفته ی گل
دانه است
شکل نهفته ی ترس
نیاز
وقتی در افتاب قدم بر می داری
با آفتاب، سایه ی تو
زاویه ی قائم می سازد
قائم به ذات باید بود
**
وقتی که جان عاشق
چون پای حق
از همه ی گلیم ها فراتر می رود
جبر مکان
با پای اختیار می آمیزد
**
تو از قبیله ی بی مردانی و از هزاره ی هجرت
**
در جرات تنهاست
در تنهایی تنهاست
**
سلام برهمه
الا سلام فروش
**
من همیشه در راهم
و چشم های عاشق من رنگ رسیدن دارند
طاهره صفارزاده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر