۱۵.۱۰.۹۸

از چند همسری تا جن همسری داستان طنز نائله یوسفی




داستان طنز از چند همسری تا جِن همسری نائله یوسفی

آقای بیلبیلک تصمیم گرفت با روح زنی که پیش تر در آن خانه بوده و مرده و خانواده اش خانه او را فروخته بودند ازدواج کند. هنگام بله گرفتن از خانم جن ابتدا قاضی وارد شد و صیغه محرمیت را خواند خانم جن به علامت بله روی دیوار نمودار گشت. وقتی قاضی بیرون رفت خانم پری همسر آقای بیلبیلک گفت چه زود آمدید و رفتید. قاضی گفت امر خیر بود مبارک تان باشد. همسر او همراه قاضی بیرون رفت و  با چند سیخ کباب داغ به خانه بازگشت. خانم پری گفت کبکت خروس می خواند قاضی می آوری و می بری کباب می آوری. آقای بیلبیلک اهم اهم کنان گفت: انشالله همیشه به شادی و سرور. پس از شام خانم پری همه چیز را جمع کرد این نخستین بار بود که آقای بیلبیلک کنار سفره دراز نمی کشید بلکه به او کمک می داد و یکی یکی بشقاب می برد. خانم پری خوشحال او را نگاه می کرد. همسر دست به هم مالید و گفت: من می روم بخوابم تا بن صبح بیدارم نکن. خانم پری این حرکت را از روی خوشحالی به دل نگرفت دقایقی بد از پشت پنجره سایه ای از داخل اتاق دید که به سمت دیوار می رود و باز می گردد وقتی وارد شد آقای بیلبیلک با لحاف کف زمین خود را به خواب زد. خانم پری در را بست و به چای خوردن نشست. بار دیگر سایه ای از پشت پنجره روی پله ها افتاد در را آهسته آهسته باز کرد و آقای بیلبیلک را دید که لحاف را روی خود کشیده و به سوی دیوار عقب و جلو می رفت. خانم پری گفت: والجن و البسم الله چرا چنین می کنی بیلبیلک؟ آقای بیلبیلک به حالت تسلیم دست بالا برد گفت هیچی داشتم توی خواب راه می رفتم. صبح روز بعد دو لیوان چای را با خود به داخل اتاق برد. خانم پری گفت من خورده ام. آقای بیلبیلک گفت خودم دو تا می خورم نوبتی می خورم که سرد شوند. خانم پری او را دید که دارد به دیوار نگاه می کند و قربان صدقه اش می رود. پس از اینکه خانه را ترک کرد خانم پری کتاب امراض روح بخش علم روح را باز کرد در آنجا نوشته بود: روح هایی از انسان های گذشته در نقاطی از خانه یا محل کار و زندگی آدم ها گاه وجود دارد که به آدمیان علامت نشان می دهند این روح ها گاه خوب هستند و خطری ندارند گاه بد هستند با انسان به صورت خشن رابطه برقرار می کنند و آنها را می ترسانند برای همین به آنها جن می گویند. برای اینکه بدانید در کدام مکان این روح ها سرگردان هستند باید از متخصصان ارواح و دستگاه های نگاتیو در تاریکی شب کمک بگیرید. خانم پری از ترس کتاب را بست سراغ قرآن رفت و زیر بالش آقای بیلبیلک گذاشت. شب هنگام آقا با سه دست خوراک وارد شد خانم پری گفت ما دو نفریم. آقای بیلبیلک گفت: شب دراز است گرسنه می شوم یک پرس برای نیمه شب. پای سفره نگاهش به دیوارهای اتاق بود و جستجوگرانه دنبال خانم جن می گشت. هر چه خانم پری از روزمرگی خود می گفت نمی شنید و چشم به سوی او نمی گرداند. سپس گفت زیر بالشت قرآن گذاشته ام تا خوابگردی نکنی آقای بیلبیلک با ماست آویزان از ریش نیم خیز شد و گفت: چرا همچین کردی؟ تو خودت می دانی من معتقدی نیستم لابد هزارجور تعویذ هم به لحافم بسته ای می گویم چرا وقتی آمدم خانه هیچکس روی خوش به من نشان نمی داد تو مرا طلسم کرده ای. بلند شد قران را برداشت و از اتاق بیرون آورد سپس گوشه های لحاف و دوشک را وارسی کرد. بفرما یعنی هر صبح که من بیدار شدم باید ببینم زیرم هزار نوع تعویذ و دفع جن زاییده است یا خودم رو ببینم که شکل تعویذم کرده ای و گذاشته ای توی پستان بندت. خانم پری کاسه ماست را زمین زد و گفت: چرا جنجالی شده ای کوری؟ من کجای تو تعویذ گذاشته ام؟ وقتی یک بشقاب می بری داخل دو تا بشقاب بیرون می آوری یعنی چه که از هر چیز جفت جفتش را می بری تو اووو اتاق. سپس توی صورت آقای بیلبیلک فوت کرد. آقا گفت: خیلی پیاز نخوری که فوت هم می کنی. اصلا من دلم می خواهد توی خواب برقصم به تو چه؟ اختیار خوابم را دارم. می گویند آدم سه جا تنها است یکی وقتی می میرد یکی وقتی به دنیا می آید و یکی وقتی توی خواب هست. خوب اجازه بده تنهایی خودم را در خواب داشته باشم. خانم پری گفت: تنها باش اونی هم که هی دم به دم تعویذ تو پستان بند من می گذاشت تو بودی نه من حالا دست پیش می گیری پس نیافتی. آقای بیلبیلک غصبناک زیر لحاف رفت. خانم در را بست و سپس سراغ کسی رفت که به او می گفتند جن یاب. آقای جن یاب با دم و دستگاه عریض و طویل وارد شد. خانم پری گفت: زود زود که وقتش است. همین ساعت ها با لحاف قربان صدقه دیوار می رود. آقای جن یاب نور نگاتیو را روشن کرد میکروفون مخصوص شنیدن صدا را روی گوش گذاشت و زیر پنجره نشست. صدای آقای بیلبیلک بود که می گفت: الهی قربونت برم امروز برایت کوبیده نیاوردم ولی کوبیده خودم را که داری هر کاری می خواهی با من بکن. خانم پری دست روی دست زد. آقای جن یاب ناخن های مانیکور پدیکور شده و لب های شترمانندی با کمک نور نگاتیو روی دیوار دید وقتی از خانم پری خواست نگاه کند او یک چشمک انداخت و از هراس روح سربرگرداند گوشه کز کرد. گفت: چراغ جن را خاموش کن زهره ندارم این چی چی است روی دیوار؟ آقای جن یاب گفت: با عرض پوزش دراز آویز آقای بیلبیلک است که نشان خانم روح می دهد. سپس کتاب را باز کرد و پس از واسی تاریخچه سند خانه گفت: این خانه مال یک خانم منشی بوده است که روزها می رفته سر کار و شب ها دیر وقت بازمی گشته است وقتی خانم منشی گور به گور شده اند یک قسمت از روح شان اینجا باقی مانده است. به نظرم خانم روح با آقای بیلبیلک محرم شده اند. خانم پری گفت: یعنی خانه را بکوبم از نو بسازم باز هم روحش در دیوار می دمد؟ آقای جن یاب گفت: متاسفانه با توجه به اطلاعاتی که از علم روح دارم بله. با آقای بیلبیلک از اینجا بروید بلکه عشق و عاشقی از سرش بیافتد. خانم پری گفت: الهی دربه در شوی خانم منشی که در به درم کردی. وقتی آقای جن یاب بیرون رفت خانم پری دست بر چهار استانه در ایستاد و گفت: از این خانه می رویم یا دیوار را با روح خانم منشی روی سرت خراب می کنم. آقای بیلبیلک لخت مادرزاد لحاف پیچان به پر و پای خانم پری پیچید و گفت: نمی توانم ضعیف النفس هستم. خانم پری وقتی گریه های ملتمسانه آقای بیلبیلک را دید گفت: به جهنم انقدر با خانم منشی روح بازی کن تا خودت هم جن زده شوی. آقای بیلبیلک پس از مدتی به جنون مزمن مبتلا شد طوری که خانم پری پس از مرگ او را زیر دیوار ایستاده گِل گرفت تا با روح خانم منشی محشور شود. از دیوار یک ستون ضخیم بیرون زده بود و روح خانم منشی شب ها به دیدار او می آمد و خانم پری زیر لب می گفت: ای بیلبیلک که زن می گرفتی همه عمر دیدی که چگونه آه زن تو را گرفت؟ 









https://t.me/nellynevesht

هیچ نظری موجود نیست: