۵.۱۰.۹۸

زمان مان (دهه هفتاد) زمان اونا(دهه هشتاد به بعد) طنز نائله یوسفی

زمان ما با قضیه ی لک لک ها سر و ته همه چیز هم می آمد ولی حالا بچه ی قنداغی با یک سرچ ساده در گوگل می فهمد که چه کلاهی سرش رفته است و به ریش پدر و مادر می خندد.
زمان مااز مدرسه می آمدیم چون گرسنه های از چنگ برگشته قابلمه بر سر می گذاشتیم ولی حالا باید ابتدا از آنها بپرسی ناهار چه می خوری می گوید بعد از مدرسه با رفقا به کافه ای رفتیم و چیزکیک خوردیم. ما جرات اینکه بگوییم چه می خوریم را نداشتیم اصلا از ما چنین سوال هایی نمی شد حق انتخاب ما خوردن یا مردن بود.
زمان ما سفر خانوادگی معنا نداشت ولی حالا بچه چمدان می بندد می گوید می خواهم سفر تفریحی بعد از مدرسه برویم. تنها سفر تفریحی من رفتن به دورترین سوپر محله بوده است.
زمان ما تازه کامپیوتر وارد خانه ها شده بود با خواهر برادرهای دهه شصتی سر آن معامله می کردیم. نوبتی سکه به کوزه می انداختیم تا عدالت رعایت شود ولی حالا بچه های دهه هشتای هر کدام یک بشقاب آی پد و آخ پد دارند.
ما انقدر استرس مشق و درس های از بر نکرده داشتیم خواب از گلویمان پایین نمی رفت ولی حالا بچه می خوابد مادر جای او می خواند و در واتزاپ به معلمان جواب پس می دهد. حقا که عجب زمانه ای شد.
زمان ما حریم خصوصی فاصله ی بین دوشک هایمان بود و گاه گاه پدر و مادر برای آمار گیری سر خود در دستشویی را می زدند تا ببینند سرجایمان هستیم یا خیر یعنی اعتماد در این حد بود ولی حالا هر بچه ای برای خودش حریم خصوصی دارد حتی در اتاقشان کارت رمزی می خورد ما اگر در اتاقی را می بستیم تا به کارهای زشتمان فکر کنیم جای کارت رمزی خوردن باید کتک و فحش می خوردیم. کودک و نوجوانی که حریم خصوصی می خواست تکفیری محسوب می شد.
بلای خانمان سوز دیگر کمپین تتلیتی ها است یعنی اگر حواست نباشد بچه عضو تتلیتی ها می شود تمام بی اخلاقی ها را یک جا یاد می گیرد تنها خواننده ی مورد شناخت ما اندی بود که در عروسی قر ریزها را می دیدیم برای شکایت هم به کمپین پدربزرگ و مادربزرگ ها می رفتیم و آنجا دادگاه عالی محسوب می شد و قدرت دادگاه لاهه را داشت.
در مهمانی بزرگترها حرف می زدند و ما پشت والدین خپ می کردیم ولی حالا بچه حرف می زند پدر مادر از شرم در تنبان بچه قایم می شود.
یک بار از بچه ام پرسیدم تو چه گلی به سر من زده ای به سبک احمدی نژاد گفت حالا من از شما می پرسم شما چه گلی به سر من زده اید؟
وظیفه کولر خاموش کردن با بزرگ تر بود ولی حالا تمام کنترل و امور منزل در دست بچه است حقا که باید گفت بچه های ریش دار و والدین پستان به دهان.
وقتی بچه ای به یک موفقیت می رسید می گفتند مشوق تو که بود این را از خود من در مورد نویسندگی پرسیدند گفتم هیچکس ما را با منت بزرگ کردند و گفتند خدا رو شکر کنید زنده اید، همه شان خندیدند ولی حالا از یک دهه هشتادی بپرسید مشوق شما که بوده است در راهی که موفق شده اید؟ از تمام ایل و تبارش که او را به انواع و اقسام کلاس های آموزشی فرستادند تشکر می کند.

خوبی ها و بدی های هرکدام را خودتان بسنجید من دخالتی ندارم. خدا یار و نگهدارم.


هیچ نظری موجود نیست: