۵.۱۱.۹۷

در بندر آبی چشمانت نزارقبانی

ما با ترس عاشق می شدیم
با ترس به وعده گاه های خود می رفتیم
با ترس عشق می ورزیدیم
و با ترس می نوشتیم.
***
مردم چه قبل از نفت و چه بعد از آن
خونشان مکیده می شود
گروهی همواره آقایند و گروهی چون چهار چایان
***
زیباترین چیز درباره ی عشق این است
که نه عقلی دارد و نه خردی
زیباترین چیز درباره ی عشق این است
که روی آب راه می رود
و غرق نمی شود
***
آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
شنا کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا خواندن نمی دانستند.
***
من در میان دندان های عصری که
شعر را
چشمان زن را
و گل سرخ آزادی را می بلعد
در هم شکستم

هیچ نظری موجود نیست: