۱۹.۷.۹۷

گوسفندان سیاه

او می خواست بخشی از یک کلمه باشد، دلیل سیاهی اش همین بود
***
بخندید، هر خنده یک دروغ است که می گوییم تا مدت زیادی چیزی را فراموش کنیم.
***
وقتی می خواهیم چیزی را ببینیم درست آن را نگاه نمی کنیم، چون پای خواستن ما در میان است. وقتی چیزی را می خواهیم تصاحب کنیم آن وقت از دستش میدهیم، در اینجا خواستن خودش مانع می شود.
***
روزی خواهد آمد که دیگر انسانی وجود ندارد و در روی زمین آدم ها همه به کار بدل شده اند. و همین که می خواهند حرفی بزنند، همین که می خواهند به هم نگاهی بیاندازند ساعتشان زنگ می زند که کارشان دیر شده است.
هاینریش بل
کتاب گوسفندان سیاه

هیچ نظری موجود نیست: